خیلی همو دوست داشتیم اما مامانم مخالف بود با ازدواجمون
اما ی سری اتفاقات ب وجود اومد
گفت به خانواده من توی خاستگاری بی احترامی شده و غرور من خورد شده البته بگم من همه زیاد بچه بازی درآوردم و اذیت کردم
اما
خیلی ادعای عاشقی میکرد
دارم دیوونه میشم خانوما
خیلی دوسش داشتم و اصلا نمیتونم فراموشش کنم