چرا من جرئت خودکشی ندارم؟ چرا من از وقتی حافظم یه روز آب خوش از گلوم پایین نرفته
یه پدر سنتی و مذهبی که پدرمون در اورده....اونم هیچی...به خدا که اونش هیچی
سالهاست خیانت میکنه...خیانت مامانمو دوسال پیش فهمیدم...چند ماه پیشم بابام خیانت مامانمو فهمید و به خاطر اون تفکرات سنتیش یه جنجال به پا شد..
الانم دوباره یه جنجال جدید راه افتاده. از مادر ۵۰ ساله من بچه میخواد. میگه اگه مخالفت کنه از یکی دیگه بچه دار میشم
من با این هم غصه چیکار کنم؟ به خود خدای احد و واحد قسم دیگه نمیکشم. روزی صد بار دارم جون میدم. از استرس. از غصه از دل شکستگی از تنهایی
چیکار کنم من؟ ۲۰ سالمه ها ولی حس میکنم دیگه پیر شدم. دیگه وقت مردنمه
ازدواج کنم؟ اخه میگن ازدواجی که برای فرار از خانواده باشه راه حل نیست!
اصن من با این روح داغون میتونم مادر یا همسر خوبی باشم؟هیچ وقت نمیتونم هیچ وقت
هر چند وقت یه بار یه شوک استرسی بهم وارد میشه. الان دستام یخ کرده نفسم بالا نمیاد. کاش دختر نبودم. کاش خواهر نداشتم حداقل نگران اون بعد از من نبودم. کاش هیچ وقت به دنیا نمیومدم کاش هیییچ وقت وجود نداشتم این دنیای پر از کثافت و پر از بی مهری و پر از فسادو نمیدیدم...اونم انقدر از نزدیک!