اونایی که با خانواده شوهر تو یه ساختمونن و مشکلی ندارن بیان

من ۷ ساله. تا چند وقت پیش شام ناهار شام ناهار شام ناهار.....

ولی یه بحثی پیش اومد من ابراز نارضایتی کردم ول کردن دیگه

من سه سال و نیمه زندگی میکنم و واقعا راضیم رفت و آمد هم روزی یه بار میرم حالا یا برای شام یا برای یه چای اونم خود مادرشوهرم زنگ میزنه میگه چای درست کردم بیا دور هم بخوریم میرم یا شوهرم میاد یه سر میریم 

یه چیز مهم این که هیچ وقت نذاشتم مادرشوهرم اینا از مسائل خصوصی بین منو شوهرم آگاه بشن تا حالا یه دفعه هم ناراحتی و قهر و اینام ن رو نفهمیده و صدامون بالا نرفته 

یکسال

شوهرت پشتت باشه حله 

چندبار میومد پشت در صدام میزد دوست نداشتم تازه از خواب بیدار شده بودم،شوهرم بهش گفت هروقت کارش داری بهش زنگ بزن

یا اینکه مهمون میومد براش مارو صدا میکرد ک بیاین بالا،شوهرم بهش گفت بار آخر باشه جلو مهمون منو صدا میزنی مهمون واسه تو اومده ،خداییش اونم گوش میکرد

چرا قبول کردی هر روز شام و نا۶ار ا نجا باشی😳😳😳😳😳

من 10 ساله

هیچوقتم تنها نرفتم بالا هروقت میگفت تنهایی بیا میگفتم نه کار دارم

همیشه با شوهرم میرفتیم سر میزدیم 

صحبتی در موردش نشده بود که من رد یا قبول کنم، مامانش هر وعده زنگ میزد میگفت فلان چیزو پختم بیاین 😐

همین رویه رو پیش بگیر صمیمی شدن همانا و .....

تا جایی که امکان داره نرو تو یه ساختمون هرچقدر هم که خوب باشن همینکه آمار رفت و آمد تون ،خورد و خوراکتون و دارن سخته 

اگر هم که مجبورین 

هر روز نرو 

اگه مادر شوهرت می‌تونه کارهای خودش و انجام بده لازم نیست دم به دقیقه واسه کمک بری 

مسائل زندگیتو واسشون توضیح نده تا زمینه ی دخالت فراهم نشه 

هر از گاهی بدون شوهرت برو چند دقیقه بشین تا فکر نکنم غریبی می‌کنی 

عزیزم شوهرت خیلی مرده ک اینجوری منطقی ب مادرش و خانوادش حریم خصوصی رو فهمونده

من چی ک ازم دورن ولی بازم دخالت میکنن

افرین ب شوهرت معنی زن و زندگی رو فعمیده

خب اینطوری هم خوب نیست و ممکنه باعث بشه ازت دور شن و تو رو از خودشون نبینن به نظرم واقعا به ابن جمله اعتقاد دارم که از محبت خار ها گل می‌شود