سه سال باهم دوست بودیم برای ازدواج
گف مامانم خبر داره از همه چی
یهو برداشت بهم گف باید برم دنبال کار و پول
هرچند ک باباش ازاون مایه دارا بود
هرچی ازش میپرسم چیشده میگه میخام تنها باشم تا اینکه دیشب گفت آره یک سال با یکی از آشناهامون مامانم حرف زده برا ازدواج ولی معلوم نیست
الان من باید چیکار کنم آخه یه کارایی کرده ک من اگه به خانوادش بگم شاید زندگیش خراب شه و بعد اون بیاد زندگی منم خراب کنه
بنظرتون چیکار کنم نمیتونم انتقامنگیرمو سرجام بشینم