یکیو دوس داشتم قبلا بخاطر مخالفت بابام نشد ازدواج کنم یعنی نتونستم جلو بابام مقاومت کنم گفت یامن یااون اسمتو از شناسنامم پاک میکنم منم بچه بودم ترسیدم قلبش مریضه ترسیدم اتفاقی بیفته الکی به اون پسر گفتم نمیخوامت نگفتم بابام گفت بدوبیراه در مورد خودش و خانوادش میگه خلاصه...
بعد۲سال با پسردایی مامانم ازدواج کردم پام میشکست فلج میشدم ولی ازدواج نمیکردم کاش
فردای عقدم بخودم اومدم فهمیدم اشتباه کردم
شب عقد تا خود صب گریه کردم ولی چه فایده
تو دوران نامزدی خیلی شمارشو زدم تلگرام اینستا برام نیوورد که نیوورد بعدا فهمیدم تو فضای مجازی بوده برامن نیوورده
۳ماه از عروسیم می گذشت فهمیدم شوهرم قماراینترنتی بازی میکنه یه خورده پس انداز داشت بعد چن ماه شد صفر قرض بدهی وام نزول بالا آورد باباش داد ولی مثل چی از چشم افتاد چون یچیزی میخواستم باید از چن ماه قبل پول جمع میکردم میخریدم عرضه نداشت منو ببره ی کافی شاپی پارکی جایی اصلا
۱۰روز قبل اینکه بفهمم قماربازی میکنه فهمیدم باردارم خواستم سقط کنم نذاشتن چون من فقط بفکر طلاق بودم ولی مگه میذاشتن همش قهر دعوا خونه بابام هربار یجورایی میفرستادنم میومدم یبار باردار بودم از بهداشت میومدم دلم خرما خواست هیچوقت یادم نمیره کارتشو داده بود چیزی خواستی بخر منم خوشحال ک بفکرمه مثلا رفتم کارت کشیدم گفت موجودی کافی نیست شب قبلش حقوق و ریخته بودن تو جیبمم پول نداشتم شانسی کارت خودمو دادم کشید اومدم خونه گفت تاصب نشسته قماربازی کرده صفر شده حقوقش دبیر هست
خلاصه دی ماه دعوای بدی کردیم زنگ زد ب بابام گفت بیا دخترتو ببر رفته بود از بیرون زنگ زده بود مامانمو فحش داد اون شب
خلاصه کنم مهریمو گذاشتم اجرا بعد چن ماه اصلا نیومد بگه مردی زنده ای حتی دخترمو هم نیومد ببینه باباشم اومد دوبار گفت طلاق بگیر جانتو خلاص کن
به محض اینکه مطالبه نفقه کردم رام شد دیگ الکی تو دادگاه دروغ میگفت منم شاخ در میووردم
مهریه رفته بود اجرا واین از ترسش میمیرد شروع کرد بهم گفت برگرد فلان
تواین مدت من یهو پیج عشق قبلی رو دیده بودم بهش پیم دادم حرف زدیم یهو بهم گفت باهام ازدواج کن خشکم زد میگفت دخترتم قبول می کنم نمیزارم آب تو دلت تکون بخوره ولی میگفت میترسم من سهیم باشم تو طلاقت ولی من کارایه طلاقمو کرده بودم قبل اون وکیله خیلی راهنمایی میکرد منو حتی وکیل خودمم دوستش بود اتفاقی
خیلی باهام خوب بود خیلی روزای خوبی داشتم باهاش مثل سابق برام کتاب خرید فرستاد برا وکالت بخونم پولشو خودم دادم ولی خب بفکرم بود خیلی همش سعی میکرد بهم روحیه بده از فردای عیدفطر یهو عوض شد رفتارش بامن منم دو روز سه روز بعدش ازش خدافظی کردم دیگ هیچ خبری نداشتم ازش
تااینکه مجبور شدم بعد۷ماه برگردم خونه شوهرم بخاطر دخترم
اصلا راضی نبودم و نیستم چون ذره ای حسی ندارم بهش اگه از حق نگذرم اخلاقش خوبه ولی کاراش باعث شکسته شدن دلم شده از خونه قرص پیدا کرده بودم گل از همونا ک میکشن سیگاریه شدیده قلیان میکشه همه چی دیگه
چیزایی ک متنفرم
شنیدم چن روزه پیگرمه انگار کارم داشت عشق سابق دیروز چت کردم باهاش میگفت کاش مجرد بودی کاش زمان برمیگشت عقب میگفت زندگی منم مثل تو میشه
حالم خیلی بده همش اون میاد تو فکرو خیالم قبل اینکه پیگیری کنه بهش گفتم برگشتم آرزوی خوشبختی کرد ولی مشخص بود حالش گرفته شد فکرشو میکنم میبینم حسرت شده واسم ۹سال داره میشه
خیلی حس بدیع تو خونه یکی باشی تو فکرو خیالت یکی دیگه کارم شب و روز گریه شده
شوهرم دیگ از چشم همه افتاده بدجوری ازش شکستم خیلی خوارم کرده جلو همه خجالت میکشم پیش همه
نمیدونم چجوری فراموشش کنم اونو حالم واقعا بده
من حتی طلاهامو فروختم دادم ماشین خریدم درسته ب اسم خودمه ولی دسته اونه تو۳،۵سال ی قدم پیشرفت نتونسته بکنه متنفرم از مرد بی عرضه