دوستم یکم حسوده و کلا تو فاز منم منم بعد رفته پیش دعا نویس گفته دعا میخوام تا حسودام چشماشون رو من کار نکنه و چشم نخورم اونم یه دعا و ظرف سفالی و این اب و ببر با تخم مرغ تو قبرستون قدیمی چال کن و اب و بریز روش و فلان و از این حرفا منم برده بود سر قبرستون و هی میگفت به کسی نگیا منم میگفتم باشه 😁تخم مرغا رو داد دستم من انداختم شکستم یواشکی و ظرفم مثلا از دستم سر خورده افتاد شکست هیچی دیگه پروژه ناتموم موندو و بقول خودش ناکام اومد خونه😂😂 البته من به این چیزا اعتقادی ندارم