2737
2734


نان حلال


شروط دیگرم اهل نماز بودن بود و نان حلال. حساسیت فوق‌العاده محسن به لقمه‌ای که می‌خوردیم آنقدر بود که حتی در مواد غذایی که به خانه می‌آمد یا اگر جایی می‌رفتیم که احتمال می‌داد اهل خمس نباشند مراعات می‌کرد و مبلغی را به عنوان رد مظالم کنار می‌گذاشت. سال خمسی ما هم اول ربیع الاول بود. یادم هست هر دومان با ذوق و شوق آن روز لیست مواد غذایی موجود در خانه را مرتب می‌کردیم. حتی یکبار یک مقدار زیادی برنج را تازه خریداری کرده بودیم و چند روز بعد از آن سال خمسی ما بود. با اینکه برای آن برنج برنامه‌ریزی کرده بودیم، اما جلوی چشمان من مقدار خمس را جدا کرد.


قبل از اعزام به سفر هم مبلغی را کنار گذاشت و به من گفت «این را به محل کارم بدهید، اگر تلفن یا هزینه دیگری را استفاده کرده‌ام دینی به گردنم نماند.» به طرز عجیبی در این موارد حساس و دقیق بود.



آشنایی با شهدا


مدرسه‌ای که در آن تحصیل کرده بودم متعلق به خانواده کارگران بود. با اینکه مدرسه‌مان غیرانتفاعی بود، اما به دلیل کارگر بودن پدرانمان، تمامی هزینه‌های تحصیل، خوابگاه و تغذیه برای ما رایگان بود. تقریباً همه بچه‌ها سطح مالی و رفاهی مشابهی داشتند و یک‌ سادگی و صفای خاصی بینمان حاکم بود.


البته نقش معلمان مجموعه را نمی‌توان نادیده گرفت. هم به لحاظ علمی و هم به لحاظ دینی. حتی برخی معلمان از مجموعه روایت فتح بودند و به واقع من با مقوله شهدا و جبهه و جنگ در مدرسه آشنا شدم.


مسئول تابلوی دفاع مقدس


یادم هست سال 72 که شهید آوینی به شهادت رسید، یکی از این معلمان نوارهای شهید آوینی را برای پیاده کردن به مدرسه می‌آورد.


با یکی از دوستانم که خواهر شهید بود، مسئول تابلوی دفاع مقدس در مدرسه بودیم.


برای این تابلو خیلی مطالعه و تحقیق می‌کردیم. حتی یادم هست نواری را پیاده ‌کردیم که از واکمن شهیدی گرفته شده بود که صداهای لحظه آخر او و صداهای تیراندازی و صدای بقیه رزمندگان کنارش در آن ضبط شده بود. صاحب واکمن بعد از دقایقی به شهادت رسید...




🫧ثواب تمام تاپیک ها ، پست های معنوی ، دعا وصلوات هدیه به نیابت  همه ی شهدا مخصوصا شهید سردار قاسم سلیمانی تقدیم به پیشگاه اُمّ الآداب مادر عشق و ادب ،حضرت ام البنین( س) -(او کہ شایسته یِ آن خانه یِ سرمدی شد) « السَّلام عَلَى الحُسَيْن ، وَعَلَى عَليِّ بْنِ الحُسَيْنِ ، وَعَلَى أوْلادِ الحُسَيْنِ ، وَعَلَى أصْحابِ الحُسَينِ».🫧

خودم مهمان‌ها را دعوت می‌کنم


هنوز زیاد شهید آوینی را نمی‌شناختم. بعد از آن در بین نوارها، نوارهایی بود که خاطرات رزمنده‌ها و دوستان شهید آوینی درباره او ضبط شده بود. هرچه بیشتر می‌گذشت علاقه‌ام به شهید آوینی چند برابر می‌شد.


یک‌روز معلم‌ام پیش ما آمد و گفت امروز سالگرد شهید آوینی است. سال 75 بود. آدرس مراسم را داد و خیلی اتفاقی ما هم به مراسم رفتیم.


در مراسم سید مرتضی یکی از دوستانش گفت که خواب سید را دیده و گفته من خودم مهمانانم را دعوت می‌کنم. با این حرف علاقه‌ام به او چند برابر شد.


من و سید مرتضی


شروع کردم به تحقیق درباره شهید آوینی. خاطراتش، زندگی‌نامه، کتاب‌ها و هرچیزی که رنگ و بویی از سید داشت را مطالعه کردم. دوم دبیرستان بودم. تمام عکس‌هایش را قاب گرفتم و در اتاقم زدم. اصلاً قبل از شروع به مطالعه برای درس‌هایم، اول به او متوسل می‌شدم و بعد مطالعه می‌کردم.


آنقدر عکس‌ها و آثار سید مرتضی در اتاقم زیاد بود که هرکس از راه می‌رسید، تصور می‌کرد من با او نسبتی دارم.


اصلاً‌ خود را ملزم کرده بودم که هرکجا نام سید مرتضی باشد من هم حتماً همانجا باشم.


🫧ثواب تمام تاپیک ها ، پست های معنوی ، دعا وصلوات هدیه به نیابت  همه ی شهدا مخصوصا شهید سردار قاسم سلیمانی تقدیم به پیشگاه اُمّ الآداب مادر عشق و ادب ،حضرت ام البنین( س) -(او کہ شایسته یِ آن خانه یِ سرمدی شد) « السَّلام عَلَى الحُسَيْن ، وَعَلَى عَليِّ بْنِ الحُسَيْنِ ، وَعَلَى أوْلادِ الحُسَيْنِ ، وَعَلَى أصْحابِ الحُسَينِ».🫧

ببین منم به همین مشکل خورده بودم.😢خانمای اینجا بهم دکترساینا رو معرفی کردن و منم از یکی از دکتراش ویزیت آنلاین گرفتم از خونه. و خیلی راضی بودم و مسالمم حل شد😍 بیا اینم لینکش ایشالا که مشکل توهم حل بشه😘

علاقه من به سید مرتضی


یادم هست به آقا محسن هم گفته بودم علاقه‌ام به سید مرتضی را و اینکه شما ناراحت نمی‌شوی عکس این سید بزرگوار را در خانه نصب کنم؟ گفت «نه، مانعی ندارد.»


همسری شبیه سید مرتضی!


من جز بچه حزب اللهی‌های دوآتشه بودم. آن‌روزها اصلاً عشق شهید و شهادت در من موج می‌زند و همه دوست‌داشتنی‌های من در این موضوع خلاصه می‌شد. اصلاً در فضای دیگری زندگی می‌کردم.


مثلاً باید با دوستانم هفتگی به بهشت زهرا می‌رفتیم. حتی عید غدیر سر مزار 7 شهید سید حاضر می‌شدیم. آنقدر این موضوعات برایمان پررنگ بود که اگر هفته‌ای توفیق زیارت شهدا نداشتیم دنبال دلیل برای این سلب توفیق بودیم.


ارتباط عجیبی با شهدا داشتیم. واقعاً‌ هم کمکمان می‌کردند. این موضوعات برای من خیلی جدی بود. تا حدی که دلم می‌خواست همسر آینده‌ام شبیه او و بقیه شهدا باشد. آن روزها تصور می‌کردم من از محسن خیلی مذهبی‌ترم! اما بعد ازدواج دیدم با اینکه هردو یک سن و سال داشتیم و تا حدی نوجوان بودیم اما او هرچیز را پذیرفته، با تحقیق و یقین به آن رسیده و من تنها احساساتم قوی‌تر است... 

🫧ثواب تمام تاپیک ها ، پست های معنوی ، دعا وصلوات هدیه به نیابت  همه ی شهدا مخصوصا شهید سردار قاسم سلیمانی تقدیم به پیشگاه اُمّ الآداب مادر عشق و ادب ،حضرت ام البنین( س) -(او کہ شایسته یِ آن خانه یِ سرمدی شد) « السَّلام عَلَى الحُسَيْن ، وَعَلَى عَليِّ بْنِ الحُسَيْنِ ، وَعَلَى أوْلادِ الحُسَيْنِ ، وَعَلَى أصْحابِ الحُسَينِ».🫧

ازدواج در گرو اجازه سید مرتضی


قبل از ازدواج با آقا محسن هم به بهشت زهرا رفتیم. انگار که ازدواج ما در گرو اجازه سید مرتضی باشد، خیلی جدی به سیدمرتضی مشخصات آقا محسن را گفتم و ...


یک هفته قبل اعزام هم قسمت شد با آقا محسن به بهشت زهرا رفتیم. دست بچه‌ها را گرفت و برد سر مزار سید مرتضی. قبر را نشانشان داد و گفت «بچه‌ها، ایشون عشق مادرتون بوده» (همه می خندیم...)‌


بچه‌ها هنوز یادشان مانده حرف پدرشان را. آقا محسن می‌دانست بهشت زهرا رفتنم هم به عشق سید مرتضی است. ولی حالا...


این روزها حتی کتاب دختر شینا که به دستم رسید نتوانستم بیش از چند صفحه از آن را بخوانم...


خاطرات ناب از گلزار شهدا


کتاب «دا»، «خاطرات تفحص»، «شهید ابراهم هادی» و ... جز کتاب‌هایی بود که آقا محسن برایم خریده بود. می‌دانست این مدل کتاب‌ها را دوست دارم. ما حتی یک سفر راهیان را هم باهم رفتیم وقتی محمدرضا یک ساله بود. انگار خاطرات ویژه زندگی من از گلزار شهدا رقم می‌خورد.

🫧ثواب تمام تاپیک ها ، پست های معنوی ، دعا وصلوات هدیه به نیابت  همه ی شهدا مخصوصا شهید سردار قاسم سلیمانی تقدیم به پیشگاه اُمّ الآداب مادر عشق و ادب ،حضرت ام البنین( س) -(او کہ شایسته یِ آن خانه یِ سرمدی شد) « السَّلام عَلَى الحُسَيْن ، وَعَلَى عَليِّ بْنِ الحُسَيْنِ ، وَعَلَى أوْلادِ الحُسَيْنِ ، وَعَلَى أصْحابِ الحُسَينِ».🫧
2728

رفاقت همسرانه


هميشه مي‌گفت «تو براي من مثل يك دوستي، هيچ‌وقت حس نمي‌كنم همسرمي!» چون همسن‌ هم بوديم، هميشه شيطنت‌هايمان را داشتيم.


بعد از اينكه من ديگر محل كار نمي‌رفتم، محسن در رشته فقه و حقوق دانشگاه آزاد يادگار امام، به عنوان رشته دوم شروع به تحصيل كرد و علاوه بر مديريت نظامي، طي 2 سال و نيم در اين رشته هم ليسانس گرفت! واقعاً هم خيلي با استعداد و باهوش بود.


به شوخي به او مي‌گفتم: «بايد نمره 20 بگيري!» انصافاً هم نمره‌هايش 20 بود. بعد شروع كرد به خواندن فوق‌ليسانس


استفاده از زمان


انگار داشت بين سطح علمي ما فاصله مي‌افتاد! به او ‌گفتم: «اينطور نمي‌شود كه شما درس بخواني و من بچه‌داري كنم!!؟» مي‌گفت: «نه! هردومان ثبت‌نام مي‌كنيم.» كلي غُر زدم! (اين سر به ‌سر هم گذاشتن‌هايمان شيريني زندگي‌مان بود.)


حس مي‌كردم با وجود بچه‌ها زمان من كمتر شده است. اما واقعيت اين بود كه شايد محسن زمان كمتري از من داشت. يادم هست شب‌هايي را تا صبح بيدار مي‌ماند تا مطالعه كند. از زمان‌هايش خوب استفاده مي‌كرد


🫧ثواب تمام تاپیک ها ، پست های معنوی ، دعا وصلوات هدیه به نیابت  همه ی شهدا مخصوصا شهید سردار قاسم سلیمانی تقدیم به پیشگاه اُمّ الآداب مادر عشق و ادب ،حضرت ام البنین( س) -(او کہ شایسته یِ آن خانه یِ سرمدی شد) « السَّلام عَلَى الحُسَيْن ، وَعَلَى عَليِّ بْنِ الحُسَيْنِ ، وَعَلَى أوْلادِ الحُسَيْنِ ، وَعَلَى أصْحابِ الحُسَينِ».🫧

هم‌كلاسي اجباري


بعد از قبولي محسن، يك‌بار كه خودش نبود و نمي‌توانست به دانشگاه برود، من به‌جاي او رفتم و برايش جزوه نوشتم. آنقدر منظم سر كلاس‌ حاضر بودم كه استاد ادبيات عرب او بعد از آن‌ كه متوجه شد من همسر محسن هستم، به او گفته بود: «خانم‌ شما آنقدر خوب به درس توجه مي‌كرد كه من گمان كردم دانشجوي اين كلاس است!» عصر وقتي دنبالم آمد، درس آن روز را كامل برايش توضيح دادم.


بعد از آن مي‌گفت: «بايد شما هم با من به دانشگاه بيايي!» مي‌رفتم كنارش مي‌نشستم. زحمت بچه‌ها هم كه طبق معمول روي دوش مادرم بود.


مأموريت كاري در حرم‌هاي اهل بيت


زندگي همسرم را كه بررسي مي‌كردم، مي‌ديدم با اينكه در سن 14-15 سالگي پدرش را از دست داد اما خداوند به لحظه لحظه زندگي‌اش بركات زيادي عنايت كرد. همنشيني با آيت الله امامي كاشاني را از جمله بركات زندگي او مي‌دانم كه به واسطه اين همراهي اغلب مأموريت‌هاي فرامرزي در حرم‌هاي اهل بيت عليهما السلام بود.


🫧ثواب تمام تاپیک ها ، پست های معنوی ، دعا وصلوات هدیه به نیابت  همه ی شهدا مخصوصا شهید سردار قاسم سلیمانی تقدیم به پیشگاه اُمّ الآداب مادر عشق و ادب ،حضرت ام البنین( س) -(او کہ شایسته یِ آن خانه یِ سرمدی شد) « السَّلام عَلَى الحُسَيْن ، وَعَلَى عَليِّ بْنِ الحُسَيْنِ ، وَعَلَى أوْلادِ الحُسَيْنِ ، وَعَلَى أصْحابِ الحُسَينِ».🫧

تنها خواسته من


به شوخي به آقا محسن مي‌گفتم: «شما انگار فقط زيارت امام زمان عجل الله را نرفته‌اي!»


برخلاف آقا محسن كه به زيارت همه اهل بيت مشرف شده بود، ما بجز زيارت امام رضا كه آن‌هم نوعاً به واسطه مأموريت‌هاي او بود، جاي ديگري نرفتيم. آرزوي سفر كربلا به دلم بود. خيلي دلم مي خواست با او به كربلا بروم. يك‌بار مسئول كاروان‌ محل كار او با اصرار از آقا محسن خواست كه با آنها به كربلا برود. گويا 4 نفر ظرفيت داشتند. تا شنيدم، به او گفتم: «اين شايد اولين سفر غير كاري شماست. من تنها يك خواسته از تو دارم. آن هم اينكه با هم به كربلا برويم!» گفت: «واقعاً اينقدر اين موضوع برايت مهم است؟» گفتم: «آنقدر كه ديگه هيچ خواسته‌اي ندارم!»


*آرزويم برآورده شد


چنين سفري را خيلي دور مي‌ديدم. سن كم بچه‌ها، شرايط مالي، وضعيت تحصيلي و نوع كار آقا محسن همه موانعي بود كه چنين سفري حداقل در اين سال‌ها برايم بعيد بود. همه تلاشش را كرد كه اين آرزويم برآورده شود.


قرار شد باهم به كربلا برويم. با اينكه كاروان 4 نفر جا داشت، نمي‌دانم چطور همه‌چيز جفت‌وجور شد كه 6 نفري به كربلا رفتيم! آقا محسن و من، بچه‌ها و البته مادر! مي‌گفت: «آرزو دارم ويلچر مادرم را به سمت حرم ابا عبد الله الحسين هُل بدهم و او را به زيارت ببرم.» اين اولين و آخرين سفر ما به كربلا بود.



🫧ثواب تمام تاپیک ها ، پست های معنوی ، دعا وصلوات هدیه به نیابت  همه ی شهدا مخصوصا شهید سردار قاسم سلیمانی تقدیم به پیشگاه اُمّ الآداب مادر عشق و ادب ،حضرت ام البنین( س) -(او کہ شایسته یِ آن خانه یِ سرمدی شد) « السَّلام عَلَى الحُسَيْن ، وَعَلَى عَليِّ بْنِ الحُسَيْنِ ، وَعَلَى أوْلادِ الحُسَيْنِ ، وَعَلَى أصْحابِ الحُسَينِ».🫧


آخرين زيارت


يادم هست آخرين سفر مشهدمان، آقا محسن به خانه آمد و گفت: «كاري برايم پيش آمده، بايد به مشهد بروم.» ساعت 12 شب بود و بچه‌ها خواب بودند. گفت: «براي شما هم بليط بگيرم؟»


ساعت 6 صبح به فرودگاه رفتيم، 8 پرواز بود. ساعت 9 از مشهد با مادرم تماس گرفتم كه پيش بچه‌ها برود. اين آخرين سفر 2 نفره ما به مشهد بود. يك‌بار هم كه به خادمي حرم حضرت فاطمه معصومه درآمده بود يك صبح تا شب به قم رفتيم. بقيه سفرها نوعاً مأموريتي حاج آقا بود كه گاهي ما هم با آنها مي‌رفتيم اما به هر حال سختي‌هاي خودش را داشت. خصوصاً‌ اينكه مدت آن طولاني بود.


*امام رضايي


شهيد فرامرزي اردت خاصي به امام رضا(ع) داشت. وقتي به كاظمين رفتيم، به من مي‌گفت: «بخواه از اين خاندان كه كرم خاندان موسي ابن جعفر(س) بسيار زياده. مهرباني امام موسي كاظم(س)، امام رضا(س) و جواد الائمه(س) متفاوت است و اگر كسي از آنها درخواستي داشته باشد تا به اجابت نرسانند راضي نمي‌شوند.»

توان زيارت و خدمت به مادر


همان يك مرتبه‌اي كه به حرم كاظمين عليهما السلام مشرف شديم، تا رسيدن به آنجا بايد مسير زيادي را پياده مي‌رفتيم. با اينكه آقا محسن اجازه نمي‌داد مادر پياده راه بروند اما آنجا ويلچر نداشت و به ناچار بايد مسير زيادي را به سختي پياده مي‌آمدند.


يادم هست كه شهيد فرامرزي يك‌بار من و بچه‌ها را به هتل برد، بعد با تهيه ويلچر، آن مسير طولاني را برگشت تا مادر را با خود بياورد!


عجيب‌تر اينكه وقتي برگشت و متوجه شد به ما شام نرسيده و كمي پلوي خالي خورده‌ايم، سريع حاضر شد و مجدداً آن مسير طولاني را برگشت و برايمان غذا آماده كرد!


آنقدر آن مسير طولاني بود كه با خودم فكر مي كردم امكان ندارد من سختي اين كار را به خودم بدهم و چنين كاري را انجام دهم. تازه بعد از اين‌همه رفت آمد طولاني و سخت، آماده زيارت شد! اعتراض كردم كه تو واقعاً توان زيارت داري! چطور مي‌خواهي بروي؟ انگار نمي‌توانست از زيارت دل بكند. يعني 4 مرتبه اين مسير را طي كرد.



🫧ثواب تمام تاپیک ها ، پست های معنوی ، دعا وصلوات هدیه به نیابت  همه ی شهدا مخصوصا شهید سردار قاسم سلیمانی تقدیم به پیشگاه اُمّ الآداب مادر عشق و ادب ،حضرت ام البنین( س) -(او کہ شایسته یِ آن خانه یِ سرمدی شد) « السَّلام عَلَى الحُسَيْن ، وَعَلَى عَليِّ بْنِ الحُسَيْنِ ، وَعَلَى أوْلادِ الحُسَيْنِ ، وَعَلَى أصْحابِ الحُسَينِ».🫧
2738

هديه امام رضا


قبل از سفر كربلا گفت: «بايد از آقا علي بن موسي الرضا اجازه بگيرم.» آن روزها كسالت هم داشت. گفتم: «با اين وضعيت جسمي، سفر براي شما خيلي مشكل است.» گفت: «اشكال ندارد. يك روزه برمي‌گردم.» داروهايش را آماده كردم و راهي مشهد شد. گفتم كه ارادت عجيبي به امام رضا(ع) داشت.


يادم هست براي ماه عسل هم كه مشرف شديم، همانجا از امام فرزند خواست و گفت: «آقاجان، عنايتي كنيد سال آينده با فرزندي صالح به محضر شما بياييم.» گويا محمدرضا هديه آن دعاي شهيد محسن بود.


*بچه‌هاي آقا محسن


محمدرضا متولد سال 83، فاطمه 87 و محمد طاها 90، به ترتيب بچه‌هاي 13، 9 و 5 ساله شهيد فرامرزي‌اند، شيرين و دوست‌داشتني. آقا محمدرضا كه انگار خيلي زودتر از زمانش مرد شده و فاطمه خانم حسابي هواي مادر را دارند. محمد طاها هم كه الآن گل زمان شيطنت‌هايش است.



🫧ثواب تمام تاپیک ها ، پست های معنوی ، دعا وصلوات هدیه به نیابت  همه ی شهدا مخصوصا شهید سردار قاسم سلیمانی تقدیم به پیشگاه اُمّ الآداب مادر عشق و ادب ،حضرت ام البنین( س) -(او کہ شایسته یِ آن خانه یِ سرمدی شد) « السَّلام عَلَى الحُسَيْن ، وَعَلَى عَليِّ بْنِ الحُسَيْنِ ، وَعَلَى أوْلادِ الحُسَيْنِ ، وَعَلَى أصْحابِ الحُسَينِ».🫧

 تصور همسر شهيد شدن


هيچ وقت تصور نمي‌كردم همسر شهيد شود، شايد خودم را در اين حد نمي‌ديدم. واقعيت اين بود كه در خانواده ما نه شهيد داشتيم و نه جانباز. يكبار اوايل ازدواج خوابي را ديده بودم كه محسن شهيد شده، ولي باور نمي‌كردم. از اين خواب 14ـ15 سال مي‌گذرد. يادم هست حس مي‌كردم شهيد شده و الآن آمده با من صحبت مي‌كند. در خواب از او مي‌پرسيدم: «آنجا رفته‌اي از سيدمرتضي چه خبر؟ به او سلام مرا برسان.» مي‌گفتم: «خوش به حالت كه الآن مي‌تواني با سيدمرتضي رابطه داشته باشي.»


آنقدر محسن را دوست داشتم كه هيچ‌وقت دلم نمي‌خواست باور كنم كه ممكن است چنين اتفاقي واقع شود. خواب را به محسن نگفته بودم، فكر مي‌كردم لزومي ندارد،. وقتي واقعيتي در كار نيست چرا بايد به او مي‌گفتم. به نظر من، شهادت لذت و شادي اختصاصي دارد، ولي وقتي اتفاق مي افتد، نگاه افراد به غربت و سختي‌هاي آن مشكل است.


شايد اگر همان سال‌ها چنين اتفاقي مي‌‌افتاد تحمل آن برايم راحت نبود. آنقدر به شهادت محسن فكر نمي‌كردم كه وقتي گفت مي‌خواهد به سوريه برود، با خودم گفتم مي‌رود و برمي‌گردد.


اصلاً محسن هم به من گفت: «بگذار بروم سوريه شرايط آنجا را ببينم، اگر شرايط مساعد بود برمي‌گردم و تو را هم با خود مي‌برم.» با اين شرط به او اجازه دادم كه برود حتي نه اينكه برود و شهيد نشود! ما هنوز هم با هم رقيب بوديم (هر دو مي‌خنديم). به من قول داد برمي‌گردم.




*محسن؛ الگوي مناسب


به نظرم آقا محسن الگوي خوبي است براي افرادي كه دنبال چنين الگوهايي هستند. من هم تحت‌تأثير سيدمرتضي بودم كه بعد از يك برهه زماني متحول شده بود. اخلاق و رفتار و گفته‌هايش برايم خيلي مؤثر بود. زندگي سيدمرتضي را با برنامه و روند خاص مي‌ديدم. تدريس دانشگاه، تحصيلات و... كه با روحيات او سازگار نبود و آنها را كنار گذاشت و دوربين به دست وارد جبهه شد.


آن روزها با اين دقت به موضوع فكر نكرده بودم، اما حالا كه دقيق‌تر نگاه مي‌كنم، شهيد فرامرزي هم نمونه زيبايي از افرادي است كه براي زندگي‌اش هدف داشت. مثلاً حتي براي ورزشش هم برنامه داشت. شنا را در حد عالي ياد گرفته بود. ساعت 8 صبح ساعت كاري او بود كه قبل از آن براي آموزش شنا مي‌رفت. تيراندازي در حد عالي، ماهيگيري و ...



🫧ثواب تمام تاپیک ها ، پست های معنوی ، دعا وصلوات هدیه به نیابت  همه ی شهدا مخصوصا شهید سردار قاسم سلیمانی تقدیم به پیشگاه اُمّ الآداب مادر عشق و ادب ،حضرت ام البنین( س) -(او کہ شایسته یِ آن خانه یِ سرمدی شد) « السَّلام عَلَى الحُسَيْن ، وَعَلَى عَليِّ بْنِ الحُسَيْنِ ، وَعَلَى أوْلادِ الحُسَيْنِ ، وَعَلَى أصْحابِ الحُسَينِ».🫧

ماهيگيري براي صبوري و تمركز


جالب بود كه وقتي با خنده به او مي‌گفتم «ماهيگيري به چه كاري مي‌آيد؟» مي‌گفت «همين‌قدر كه منتظر مي‌مانيم تا ماهي به قلاب گير كند، صبر آدم را زياد مي‌‌كند كه خيلي لذت‌بخش است. البته اين موضوع تمركز مرا هم بالا مي‌برد.»


براي ماهيگيري خانوادگي مي‌رفتيم، يا درياچه ارم يا سد لتيان و غيره. وسايل كامل ماهيگيري را هم خريده بود و حتي كتاب و جزوه براي مطالعه. گفتم كه، هر كاري را شروع مي‌كرد، تا انتهاي آن را با قوت پيش مي‌برد تا به نتيجه نهايي برسد. موضوع خنده‌دار اينجا بود كه از ماهي‌هايي كه خودمان صيد كرده بوديم نمي‌خورديم، نه محسن دلش مي‌آمد نه من! ماهي‌ها را به مادرهايمان مي‌داديم.



*حس نياز جامعه


واقعاً الگوي زيبايي است شهيد محسن، اگر من در يك بعد پيشرفت مي‌كردم، شهيد فرامرزي در همه ابعاد پيشرفت مي‌كرد و به تعالي مي‌رسيد. در سن 34 سالگي دو ليسانس و يك فوق ليسانس داشت. در اواخر هم براي آزمون وكالت ثبت‌نام كرده بود كه البته بي دليل نبود. براي كارهاي حقوقي يكي از اقوام به دادگاه زياد مراجعه داشت و بعد از آن به من مي‌گفت: «احساس نياز كردم كه جامعه بايد وكيل متدين و مذهبي داشته باشد تا از حق مردم به خوبي دفاع كند.»


دقيقاً هرگاه براي هر چيز و هر مكان احساس نياز مي‌كرد، حتماً خودش را به نوعي درگير آن ماجرا مي‌كرد. يادم هست به من زنگ زد و گفت: «آزمون وكالت شركت كنم؟» با ذوق به او گفتم: «تو حتماً قبول مي‌شوي، حتماً شركت كن.» مي‌گفت «وقتي تو مي‌گويي قبول مي‌شوي، با اطمينان خاطر شركت مي‌كنم.» واقعاً هم به توانايي‌هاي او اعتماد داشتم، هر چند به آزمون وكالت نرسيد و شهيد شد.


فضاي جهاد علمي


در خانه ما فضاي جهاد علمي حاكم بود (همه مي‌خنديم). محمد در يكي از اتاق‌ها، پدرش در اتاق ديگر و من هم در سالن. براي من هم برنامه‌اي ريخته بود تا از مطالعه عقب نمانم. در يك گروه با نام «حيات قرآني» مرا ثبت نام كرد كه به نحوي دوره تخصصي تدبر در قرآن بود. اين دوره آزمون ورودي داشت كه فكر نمي‌كردم پذيرش شوم، ولي قبول شدم و بعد از آن با محسن هم‌مباحثه‌اي شديم.


درس‌هايي را كه در كلاس مي‌خواندم، شب در خانه مباحثه مي‌كرديم. محسن خودش هم ثبت‌نام كرده بود، اما فرصت حضور در كلاس نداشت ولي غيرحضوري فعال بود و خودش را مي‌رساند.


يكي از دلايلي كه جزو نفرات برتر كلاس بودن من هم خود شهيد فرامرزي بود. چرا كه به راحتي هر موضوعي را قبول نمي‌كرد و دائماً شبهه ايجاد مي‌كرد. من هم ناچار بودم براي اينكه شبهات او را جواب دهم،‌ مطالعات بيشتري داشته باشم‌. حتي اگر موضوعي را درست متوجه نمي‌شدم، مجبور بودم به خاطر او هم كه شده برگردم و كاملاً آن را فراگيريم. چرا كه حتماً از من مي‌پرسيد و بايد درست جواب مي‌دادم. سؤالاتي در حد اينكه فلان روايت سند محكم و معتبري دارد يا نه!


🫧ثواب تمام تاپیک ها ، پست های معنوی ، دعا وصلوات هدیه به نیابت  همه ی شهدا مخصوصا شهید سردار قاسم سلیمانی تقدیم به پیشگاه اُمّ الآداب مادر عشق و ادب ،حضرت ام البنین( س) -(او کہ شایسته یِ آن خانه یِ سرمدی شد) « السَّلام عَلَى الحُسَيْن ، وَعَلَى عَليِّ بْنِ الحُسَيْنِ ، وَعَلَى أوْلادِ الحُسَيْنِ ، وَعَلَى أصْحابِ الحُسَينِ».🫧

همسر شهید فرامرزی با بیان اینکه شهید فرامرزی شخصی باهوش و پرکار بود و هرکاری را در حد عالی انجام می‌داد،گفت: شهید فرامرزی مانند یک برادر برای محمدرضا و یک دوست صمیمی برای فاطمه و محمدطاها بود.ما از اوایل زندگی مانند دوستی صمیمی و یک روح در دو بدن بودیم و در همه مراحل زندگی با هم مشورت می‌کردیم. وقتی که عبدالله باقری از دوستان صمیمی شهید فرامرزی به شهادت رسید جرقه‌های رفتن به سوریه زده شد و مدام مسائل مربوط به سوریه را دنبال می‌کردند. شهید فرامرزی فردی بسیار باهوش بود و من مطمئن بودم که وقتی به سوریه برود قطعا در آن جا انقلابی به راه خواهد انداخت.

🫧ثواب تمام تاپیک ها ، پست های معنوی ، دعا وصلوات هدیه به نیابت  همه ی شهدا مخصوصا شهید سردار قاسم سلیمانی تقدیم به پیشگاه اُمّ الآداب مادر عشق و ادب ،حضرت ام البنین( س) -(او کہ شایسته یِ آن خانه یِ سرمدی شد) « السَّلام عَلَى الحُسَيْن ، وَعَلَى عَليِّ بْنِ الحُسَيْنِ ، وَعَلَى أوْلادِ الحُسَيْنِ ، وَعَلَى أصْحابِ الحُسَينِ».🫧

لطفا با اون دل پاکت برام صلوات بفرس برای همسرم بفرس نیازمندیم به دعا هاتون

ممنون میشم هرتعداد که میتونید بفرستین😢

توروخدا بقران قسم مرض ندارم الکی پست بزنم 

دعا کنید تا فردا شب درست شه همه چی 

توروخدا 😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭🌹

 هم‌رزمشان می‌گفتند شهید فرامرزی نامه‌ای که  فاطمه برای پدرش نوشته بود را در حرم حضرت رقیه با صدای بلند می‌خواند و اشک می‌ریخت و می‌گفت به یاد آن لحظه‌ای که حضرت رقیه با سر مبارک پدر خود نجوا می‌کردند من هم این نامه را بلند خواندم و تقدیم حضرت رقیه کردم. موقعیت کاری، تحصیلی و رفاهی شهید فرامرزی کاملا فراهم بود و فقط به خاطر علاقه و ارادت خاصی که به حضرت رقیه و حضرت زینب (س) برای دفاع از حرم به سوریه رفت و اجر شهادت شهید فرامرزی را بانو حضرت رقیه امضا کرد. 

🫧ثواب تمام تاپیک ها ، پست های معنوی ، دعا وصلوات هدیه به نیابت  همه ی شهدا مخصوصا شهید سردار قاسم سلیمانی تقدیم به پیشگاه اُمّ الآداب مادر عشق و ادب ،حضرت ام البنین( س) -(او کہ شایسته یِ آن خانه یِ سرمدی شد) « السَّلام عَلَى الحُسَيْن ، وَعَلَى عَليِّ بْنِ الحُسَيْنِ ، وَعَلَى أوْلادِ الحُسَيْنِ ، وَعَلَى أصْحابِ الحُسَينِ».🫧




همسر شهید فرامرزی در خصوص نحوه شهادت شهید فرامرزی اظهار کرد: همان لحظه‌ای که شهید فرامرزی شهید شد من در خواب دیدم که از ناحیه پهلوی چپ مورد اصابت قرار گرفته و مانند حضرت زهرا (س) به شهادت رسیده است اما باور نکردم ولی سه روز بعد خبر دادند که شهید فرامرزی از ناحیه پهلوی چپ مورد اصابت قرار گرفت و شهید شد. در این مدتی که شهید فرامرزی به شهادت رسیده من و فرزندان هر لحظه و در هر مکان حضور شهید را احساس می‌کنیم و شهید فرامرزی در همه کارها  به کمک ما می‌آید.

🫧ثواب تمام تاپیک ها ، پست های معنوی ، دعا وصلوات هدیه به نیابت  همه ی شهدا مخصوصا شهید سردار قاسم سلیمانی تقدیم به پیشگاه اُمّ الآداب مادر عشق و ادب ،حضرت ام البنین( س) -(او کہ شایسته یِ آن خانه یِ سرمدی شد) « السَّلام عَلَى الحُسَيْن ، وَعَلَى عَليِّ بْنِ الحُسَيْنِ ، وَعَلَى أوْلادِ الحُسَيْنِ ، وَعَلَى أصْحابِ الحُسَينِ».🫧
2706
ارسال نظر شما
این تاپیک قفل شده است و ثبت پست جدید در آن امکان پذیر نیست

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2687
داغ ترین های تاپیک های امروز