در فضای انگلستان در فضای جنگ های جهانی این سریال ساخته شده. داستان یک خانواده ای هست که از راه قمار، قاچاق و خب بسیاری از هنجار شکنی ها به ثروت رسیدن.
شخصیت های اصلی داستان زیبا هستن، روال زندگی در داستان با به نمایش در اومدن غم ها و شادی های اونها برای مخاطب مهم میشه و با وجود اینکه قهرمان های داستان رو مجرم باور داره اما خواسته و ناخواسته با اونها همدردی می کنه!
البته نکات آموزنده بسیاری در این سریال هم هست ولی یک جورایی فلسفه اگر نخوری می خورنت، اگر نزنی می زننت و... رو داره توجیه می کنه و به این نتیجه می رسی اگر بسیاری از خانواده ها، شهرها، سرزمین ها و... چپاول شدن یا در فقر زندگی کردن, علتش وجود یکسری از ادم هایی بود که اگر چپاول نمی کردن، خودشونم توسط یکسری دیگه چپاول می شدن و خلاصه قانون جنگل حاکم هست..... هر کی زورش بیشتر پس قدرت، ثروت، نفوذ و... اشم بیشتر....
در عین حال می بینی شخصیت های داستان با وجود روش های هنجار شکنی که برای زندگی انتخاب کردن ولی به شدت کوشا هستن.... مثلا در یکی از سکانس ها، تامی به اصطبل میاد، بیل رو از یکی از کارگرانش می گیره و شروع می کنه به تمیز کردن، بهش اعتراض می کنه تامی داری چیکار می کنی؟ میگه دارم به خودم یاداوری می کنم اگر این کارها رو نمی کردم مشغول به چه کاری بودم...
یا سکانسی که پالی اشک می ریزه که چون خدمتکار بود و فقیر بهش اتهام دزدی زدن و ناعادلانه بچه هاش رو گرفتن پس این سبک زندگی آسیب زننده به دیگران رو انتخاب کرده چون اگر ضعیف باشه پس مورد تهاجم قرار می گیره!
یکم با فلسفه بنی آدم اعضای یک پیکرند
که در آفرینش زیک گوهرند در تناقض زیادی هست
ولی واقعا هم راه گریز و فراری از این مدل کلاهبردارها در روابط خانوادگی، دوستانه، همکاری و ... و حتی در سطوح وسیع ترم نیست.... شاید شبیه ترین ها به این رفتارها، در فرهنگ ما در سریال هایی مثل شب های برره، مرد هزار چهره، قهوه تلخ و... رقم خورد.......