قبلا در مورد دلایل ازدواج نکردنم نوشتم که بیشتر خانوادگی بود ولی مهمانی که می رفتم بزرگترای فامیل زن یا مرد، شروع می کردن به حرف زدن حالا بصورت فردی یا تووی جمع، از روی خیرخواهی یا با نیت تحقیر و اذیت کردنم، که خب سنی ازت گذشته ... ازدواج کن... پس فردا تنها می مونی، مگه یه زن چی از زندگی می خواد؟ چرا مثل مسلمان ها زندگی نمی کنی؟ پس کی می خوای بچه بیاری؟ فکر کردی تا چند سالگی خواستگار داری و.... زن مثل میوه می مونه تا تازه هست خواستگار داره و.....
یه مدتی هست، من همچنان ساکتم و البته از اون جمع ها و آدم ها فراری، وقتی اتفاقی اونها رو اتفاقی می بینم یا نقل قول ازشون می شنوم متعجبم که حالا اونها توو ازدواج بچه هاشون با مشکلاتی مواجه شدن که وقتی می بیننم یا یادم می افتن، بهم میگن: کار درست رو شماها کردید که ازدواج نکردید!
البته مجردی مشکلات ناتمام خاص خودش رو داره.... نمی دونم اینها چی کشیدن که بر این باورن، مشکلات زندگی متاهلی بچه های خودشون عجیب و غریب تر هست!