2726
عنوان

مجرداااااا بیایید،از یه سوراخ...۲

625 بازدید | 38 پست

اول سلام،دوم این داستان ادامه موضوعه دیشبه اگر تازه اومدید داستانه دیشبو بخونید و نظراتتونو بگید برام خیلی مهمه.


بهار:

دیشب تا جایی گفتم که بهار گفت سومین اشتباهم زندگی دوباره با خانواده و پدره شکاکش بود.و اینم بگم کله پروسه زندگی تا درخواست طلاق بهار دو ماه طول کشید.

بهار:

پدرم که شکاک بود،حالا که مهر مطلقه هم بهم خورده بود بدتر شده بود،تو این اوضاع خواهر و برادرم هم ازدواج کردن و رفتن و من تنها تر شدم،دوست پسر گرفتم و هی بهم میخورد دوستیم باهاشون و بعد از چند وقت هی کات میکردم.

هفت سال بعد از طلاقم رفتم موبایل فروشی تا موبایل بخرم که صاحب موبایل فروشی که پسره جوونی بود،هی به انگشت حلقم نگاه میکرد و آخر طاقت نیوورد و گفت ببخشید شما قصد ازدواج ندارید.

مات شدم و فقط تونستم موبایلمو بردارم و از مغازه بزنم بیرون،اما دوستم تو مغازه مونده بود،رفتم دسته دوستمو کشیدم که از مغازه بیارمش بیرون،یهو پسره آستین لباسمو کشید و با خشونت گفت،یه سوال پرسیدن که این کارا رو نداره،قصد ازدواج داری یا نه؟

بهش گفتم نه اما دوستم دستمو نگه داشت و گفت دروغ میگه،قصد ازدواج داره اما داره خودشو میگیره.

داشتم شاخ در میووردم بهش گفتم ملی چی میگی؟؟گفت بابا خب یه آشنایی ساده که این حرفا رو نداره.

منم قبول کردم و با پسره شماره تماس رد و بدل کردیم.

(هر چند از نظره منه مشاور این وسط یه چیزی اشتباهه اما به روش نیووردم،نمیخواست با پسره آشنا بشه و بعد یهو نرم شد!!!)


حدود شیش ماه دوست بودیم،دوتا خواهر داشت و یه برادر و بچه آخر خانواده بود یکی از خواهراش کانادا زندگی میکرد و هر موقع حرفه خواستگاری میشد میگفت منتظرم خواهرم بیاد بعد بیام خواستگاریت،البته تو همون اوایل دوستی بهش گفتم که من قبلا ازدواج کردم و مسعود(همون پسره مغازه)گفته بود برام مهم نیست،اما کاش که براش مهم بود و منه بدبخته خاک برسر دوباره گول نمیخوردم،این بار بدتر از بازه قبل و دوباره زد زیره گریه.



هستید بگم بقیشو یا نه؟؟

ببین برای منم همین پیش اومده بود دقیقا!!!😥

 من از یکی از پزشکای دکترساینا ویزیت انلاین گرفتم از خونه و خیلییییی خوب بود. بیا اینم لینکش ایشالا که مشکلت حل میشه 💕🌷

2728

شبه چهارشنبه سوری سال ۹۷ اومدن خواستگاریم،خواهرش از خارج برگشته بود،خانوادش به جز همون خواهرش که رفته بود خارج نمیدونستن که من قبلا ازدواج کردم،اومدن چ خانوادش کلی منو پسندیدن،اما بعد از خواستگاری خواهرش گفته بود که من مطلقم و نظره همه برگشته بود و پدرش به شدت مخافت میکرد اما مسعود گفته بود یا بهار یا هیچکس،بالاخره با وجود مخالفت خانوادش،جلسه دوم خواستگاری هم برگزار شد اما سره مهریه بحث بود،پدره مسعود با وقاحته تمام گفت یک سکه مهره دخترتون میکنیم چون قبلا ازدواج کرده،پدرم مخالفت کرد و گفت یعنی چی؟؟دختره من فروشی نیست اما من با یک سکه مخالفم،بعد از کلی کش مکش بالاخره راضی شدن و بحثه مهریه شد برای نامزدی و قرار شد منو مسعود بیشتر ارتباط داشته باشیم تا همو بیشتر بشناسیم.



بگم یا نیستید؟؟

تو همون دوران شناخت تا نامزدی خودشو داشت نشون میداد،دو ماه بود که خواستگاری شده بودم و فکر کنم سره جمع یه هفته آشتی بودیم با هم،همش دعوا داشتیم،از دعوا سره خانواده بگیر تا دعوا سره اینکه من جهازه قبلتو نمیخوام باید بری جهاز جدید بخری،سره نامزدی همش دعوا داشتیم،اون میگفت من پارچه میارم برای هدیه اما من لباس میخواستم چون سلیقه خواهرو مادرشو قبول نداشتم،بالاخره با حرفای خالمو دختر خالمو مامانم قبول کردم پارچه بیارن،نامزدی تو ماه رمضون بود شبه تولد امام حسن،بعد از افطار اومدن. هرچند دعوته افطار و شام بودن اما قبول نکردن،اومدن و پدر و مادرش که مثله برجه زهرمار بودن،هیچی نمیگفتن بالاخره شوهر خواهرش شروع کرد و بحث دوباره سره مهریه سر گرفت،مسعود گفت ۶۴ به تاریخ تولد من منم گفتم نه ۵۸ تا تاریخ تولده تو،بالاخره تعداد مهریه شد تاریخ تولده من،مسعود از باباش اجازه گرفت که همون شصت و چهارتا خوبه؟؟باباش گفت شما دوختید و پوشیدید دیگه نظره ما چه ارزشی داره،و مهریه من همون تعداد سال تولدم شد.

اما بعد از نامزدی ما دعواها همچنان ادامه داشت،حدود ده بار تا مرزه جدا شدن و پس دادن هدیه ها رفتیم و برگشتیم،دفعه آخر که دعوامون شد مسعود پیشنهاد داد بریم پیشه یه مشاور،احساس میکزدم دوستم داره و فقط تنها مشکلمون خانواده ها بودن،دفعه آخر هم دعوامون سره خانوادش بود،بهش گفتم جادوت کردن که با من بد حرف میزنی،و همینو گرفت آلته دستش کرد و گفت یعنی خواهر و مادره من جادوگرن و این حرفا؟؟رفت مادرشو برداشت اوورد خونمون و هرچی لایقه خودشون بود بارمون کردن و رفتن

بگو 

درود و صلوات بر حضرت محمد و آل محمد(ص)   به حرمت اولین بوسه ای که در زمان تولدم بر صورتم نشاندی و به یاد آخرین بوسه ای که در هنگام وداعت بر صورتت زدم... تو را عاشقانه دوست دارم. دلتنگتم مادرم
چیه رمانه یکم توضیح بده خب

نه عزیزم من مشاورم و از بعضی از مراجعه کننده هام اجازه میگیرم داستانشونو اینجا بزارم با نامه مستعار تا جوونا و خیلی از متأهلامون عبرت بگیرن،تاپیک قبلیم در مورده ازدواجه اولش بود

پس هروقت گذاشتی منو لایک کن

درود و صلوات بر حضرت محمد و آل محمد(ص)   به حرمت اولین بوسه ای که در زمان تولدم بر صورتم نشاندی و به یاد آخرین بوسه ای که در هنگام وداعت بر صورتت زدم... تو را عاشقانه دوست دارم. دلتنگتم مادرم
2706
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2687
2730
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های امروز