تابحال اینجوری نشده بودم نمیدونم شایدواسه بارداریم باشه که یدفعه اینجوری حساس شدم....دیشب خونه مادرشوهرم بودم زنه سابقه شوهرم زنگزد به مادرشوهرم که فردامیاددنباله دخترش.شوهرمم اجازه دادوقتی اومدیم خونه من به شوهرم گفتم بهش میگفتی زیادنمونه یه شب موندبیاداخه هرموقع میره خونه مادرش خیلی بداخلاق میشه جواب حاظرمیشه..من اصلاکلامخالفم زیادخونه مادرش یامادرشوهرم بره بمونه چون یادش میدن بامن بدباشه.منم به شوهرم گفتم شوهرمم باگستاخی به منخخودم به خودم مربوطه..اره به خودش مربوطه ولی منم همه یه سختیاشومیکشم وقتی برگرده منم که میخوام تحمل کنم ولی شوهرم بامن لج میکنه نمیدونم چیکارکنم...جداازایناتاصبح توزهنم افتاده بودنکنه بازنه سابقش دوباره اذواج کنه من وول کنه...یابخودم میگفتم اگه من خدایی نکرده یچیزیم بشه حتمامیره زنه سابقشومیگیره اونم بچه هامنوازیت میکنه.نمیدونم چرااینجوری شده بودم.کمکم کنین لطفا.