منم یه بار که هشت سالم بود مامانم یادش رفته بود با سرویسم هماهنگ کنه و منم بعد زبانکده که همه رفتن نیم ساعت وایستادن کسی نیومد رفتم تو یه مغازه گفتم میشه زنگ بزنید بهتون پول میدم گفت نه شرمنده
بعدش تنها برگشتم تو راه که خیلی خلوت بود یه ماشین افتاد دنبالم هعی حرف های رکیک میزد منم فقط میدویدم
خیلی بد بود واقعا خیلی