بچه ها من وقتی ۱۷ ساله بودم یه خواستگار سمج داشتم هم یه فامیلی دوری با بابام دارن هم برادر شوهر خالمه این آقا هفت هشت بار ب خواستگاریم آمدو خانوادم شدیدن مخالف بودن چون کارو بار نداشت و اینکه یه حرفایی ب گوشمون رسید ک این آقا معتاده .اون موقع خالم گولم زد و گفت ک این حرفا دروغه و اون تورو خیلی دوس داره باهاش دوس شو منم چون اون آقا خوش قیافه بود منم بچه و خاک توسر بودم گول خوردم و چند ماه تلفنی باهاش حرف زدم بخدا اصلا باهاش بیرون نرفتم فقط تلفنی بودگذشت و من یه بار ازش پرسیدم ک تو واقعا چیزی مصرف میکنی کلی قسمش دادم و آخرش گفت آره قبلا مصرف داشتم( تریاک)ولی الان مصرف نمیکنم منم تا اینو شنیدم یهو تمام علاقه ای ک بهش داشتم فروکش کرد دیگه حالم ازش بهم میخورد بهم زدم .بازم ب خواستگاریم اومد یکبار هم اقدام ب خودکشی کرد حالا ۲ سالی از اون موقع میگذره امشب خونه ی داییم بودیم زنداییم گفت دوباره اونا میخوان بیان خواستگاریت منم گفتم من جوابم منفیه حالم ازش بهم میخوره بعدش زنداییم گفت خالت گفته ب سارا بگو بهم زنگ بزنه کار خیلی واجبی باهاش دارم(اس دادم بهش ولی انگار خوابه ج نمیده ) میترسم اون آقا برای ب دست آوردن من قضیه تلفنی حرف زدنمون رو بخواد ب بابام بگه یا بخواد تهدیدم کنه دارم دق میکنم اگه پدرم بفهمه سرمو میبره بخدا منو میکشه
تو هدیه ی خدایی ب من!میشه یه صلوات از ته دل مهمونم کنی؟
بچه ها باورتون نمیشه! برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.
مامانت ب بابات گفت ؟ چیکار کردن ؟ رابطتون در چ حد بود؟ ببخشید میپرسم اگه دوس نداشتی جواب نده
نه نگفت، خودش خیلی شکست ،با منم سرد شد خیلی ناراحتی بین من و مامانم پیش اومد همش تنها گیرم میاورد سوال پیچم میکرد ولی وقتی این قضایا فراموش شد رابطه م با مامانم بهتر از قبل شد.
اگه هم گفت بگو اون شماره رو گمکردم خطمو گذاشتم تو خونه اومدم دیدم نیس دیگه نسوزوندم فکر کردم پیداش میکنم ولی پیداش نشد حالا حتما خطمو بردن اینکار رو کردن که مثلا من بترسم هیج غلطی نمیتونه بکنه باور کن و نترس
اگه میتونی جوابمو بده،مادرت میتونه کمکت کنه و منطقی هست؟؟اگر آره حتما بهش بگو،دوما اصلا نترس چون اون آقا هیچ مدرکی نداره که با تو حرف میزده،سوما به خالت بگو تو خاله منی،مثه مامانمی،چرا راضی میشی که من سیاه بخن بشم