خلاصه بگم...که شوهرم دو ساله تنهامیره خونه مامانش، اونا منو انداختن بیرون ازخونشون ک قصیه داره و این دوسال اصن دعوتم نکردن سر هر مراسم یا...شوهرم تنها میکشوندن اونجا منم حرصم گرفت اینسری شوهرم نذاشتم بره و گفتم هرجابخایم بریم باهم باید باشیم اونم برداشته ب مادرش گفته من مجردنیستم ک تنهابیام همش!اگ منوبخاین زنمم بایدبخاین
چن روز گذشت ومادرش الان گفته سلام مخصوص ب زنت برسون
شوهرم میگه حرفات داره تاثیرمیذاره