من مامانم که تعریف میکنه میگه قدیم با مردها میرفتیم سر زمین کشاورزی وبهشون کمک میکردیم میگه یه روز که داشتم بادمجون میچیدم میذاشتم داخل کیسه یه لحظه دیدم یه پسری هی مونده نگاهم میکنم میگه رفتم اونطرف تر دیدم دوباره اومد هرجا هی میرفتم هی میومد. آخرسرهم نشستم از ترس گریه کردم بعدش کیسه بادمجون رو گذاشتم رو کولم از جلوش رد شدم رفتم خونمون😂😂
دخترخاله پسرخاله ان.😄
قدیما یا سر چشمه همو میدیدن یا ته باغ
كاش نميشدن 😐
من عمم با داییم ازدواج کرد
پدرم رفت و امدی ک داشتن مادرمو دید و خلاصع رو کم کنی بود در واقع😂مامانم محل نمیداد بابام میگف تو دلم گفتم اگ منم ک روتو کم میکنم
پدر بزرگام همکار بودن
بابام مامانمو موقعی که مامانم رفته بوده از خونه خالش قابلمه بیاره دیده در حالیکه مامانم با قابمه جلوی بابام و دوستاش تلپی خورده زمین و عشق و این حرفا
بابام اصلا مامانم ندیده رفته بوده خدمت اومده دیده انگشتر دادن به نوه عموی باباش😂😂مامانمم بابامو ندیده بوده
وای صحنه ی جالبی بوده کیسه رو انداخته رو کولش 🤣
مامام بابای من که مال یه محله بودن همو میشناختن
تو دانشگاه.تو روحشون با این ازدواجشون
شوهر خالم به بابام گفته بود بیا خواهرزنمو بهت بدم .
البته همو ندیده بودن اصلا .
باباهاشون باهم دوست و هم محلی بودن
سنتی
ارسال نظر شما
جدیدترین تاپیک های 2 روز گذشته
تاپیک های به روز شده
30 ثانیه پیش
30 ثانیه پیش
31 ثانیه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های 2 روز گذشته
داغ ترین های تاپیک های امروز
