قرار بود دیروز عروسیمون باشه که بخاطر کرونا مراسم که کنسل شد میخواستیم یه مهمونی خانوادگی با پدر و مادرا بگیریم بریم خونمون که دو هفته پیش پدر شوهرم فوت شد 😔 🖤
خیلی دلم گرفته چقدر دوست داشت ببینه ما رفتیم سر زندگیمون خیلی مهربون بود غصه ی اون از یه طرف غصه ی زخم زبونا هم از یه طرف همه میگن کاش زودتر عروسی میکردید کار خیر عقب انداختید و خیلی حرفای دیگه انگار من میدونستم که میخواد بره هیچ کس از دل من خبر نداره که عروسیم عزا شد به جای اینکه الان جهیزیم خونه ی بابام باشه جلوی چشمم بشه آینه ی دق باید خونه ی خودم میشد ، بجای اینکه این روزا باید بهترین روزای زندگیم میشد شده بدترین 😔