کیا احساس میکنن ازدواجشون موفق بوده؟
شوهرتون باهاتون چطوریه؟ بهتون محبت میکنه؟
من بابام خیلی بهم محبت میکرد و میکنه خیلی بدعاتم میکنه ولی شوهرم ابراز علاقه بلد نیست یا شایدم خیلی دوستم نداره کلا هیچوقت نمیگه دوست دارم بعد بابام وقتی میرم خونشون میگه فقط بیا بشین پیش من برام حرف بزن یا بالششو میذاره میگه بیا پهلوی من بخواب خوابم بگیره تا راهنمایی هم تو بغل بابام میخوابیدم خیلی دوستم داره
هر روز زنگ میزنه بهم هی میگه دلم برات تنگ شده بیا خونمون مجرد که بودم اگه چیزی لازم داشتم از زیر سنگم شده پیدا میکرد یا میخواستم یه وسیله بخرم کل شهرو با مامانم میگردندم تا اون چیزی که باب دلم بود رو انتخاب کنم اصلا کاری هم نداشت گرونه چقدره میدید خوشم اومده میخرید واسه داداشمم همینطوریه ولی به من خیلی بیشتر محبت میکنه به مامانمم همینطور خیلی عاشقانه باهاش رفتار میکنه
بعد من یه عمر اینطوری بزرگ شدم ولی شوهرم اصلا یه طوری رفتار نمیکنه که احساس کنم شوهرمه یا من جنس لطیفی هستم احساس میکنم دوستشم مث بقیه دوستاش باهام رفتار میکنه البته به اونا بیشتر محبت میکنه مثلا زنگ میزنن بهشون میگه جانم یا میگه قربانت به من هیچوقت از این حرفا نمیگه
خودم خیلی بهش محبت میکنم ولی شاگرد تنبلیه یاد نمیگیره
به نظرتون چیکار کنم؟ حس میکنم باید تو خون کسی باشه به زور نمیشه بهش یاد داد آره؟