وقتی میرم اصلا خوشحال نمیشه .من خیلی تنهام هیچکس رو غیر اونا ندارم . وقتی میرم خیلی سعی میکنم با اینک بچه کوچیک دارم کمکشون کنم . حتی بیشتر وقتا خونشونو جارو میکردم .. اگ بچم جایی رو بریزه بهم سریع مرتب میکنم .حتی سعی میکنم و بهش میگم وقتی من میام نمیخواد غذاهای آنچنانی درست کنی ولی وقتی میرم باهام سرسنگینه منم بچه هام بهشون عادت دارن . الان خیلی کم میرم حتی بهم زنگ نمیزنه .. خودمم ک زنگ میزنم یجوریه میگه مثلا ناهار دارم درست میکنم منم زود قط میکنم یا اینکه قبل دوازده بهمون میگه برین بخوابین به بچه هام میگه بچه هام آرومن ولی میگه میخوایم زود بخوابیم . ولی دیدم میگن مثلا روزای قبل ک خودشون با خواهرای دیگمن تا دو و سه فیلم میبینن . اون یکی خواهرمم ک میاد کلی تحویلش میگیره همشم میگه بمون چند روز ولی من تا بگم میخوام برم حتی نمیگه یکم بمون .دلم خیلی گرفت 😔 فرق میزارن دیگه نمیخام برم خونشون
ديوانه و دلبسته ي اقبال خودت باشسرگرم خودت عاشق احوال خودت باشيک لحظه نخور حسرت آن را که نداريراضي به همين چند قلم مال خودت باشدنبال کسي باش که دنبال تو باشداينگونه اگر نيست به دنبال خودت باشپرواز قشنگ است ولي بي غم و منتمنت نکش از غير و پر و بال خودت باشصد سال اگر زنده بماني گذرانيپس شاکر هر لحظه وهر سال خودت باش