یبار مهمونی عید بود همه خون ما بودن (تقریبا ۵۰ نفر)به بابام گوفتم مارو ببر پارک نبرد منم زیره برنجو زیاد کردم کلللش سخوت😁😁😁
بچه بودم زنگ خونه مردم رو میزدیم و فرار میکردیم
شوهرم از اب سرد بیزاره
بش بخوره دااااد و هوار میکنه
یادم نیس سرچی اذیتم کرد
منم پارچ پلاستیکی گذاشتم بالا در یخچال
درو ک باز کرد اب پاچید روش😛😛😛😆😆😆
میدویید اینطرف و اونطرف جیغ میکشید😂😂😂😂😂😂😂
خواهرم رو خیلی اذیت کردم
با اینکه ۴سال ازم بزرگتر بود اما خیلی بدبخت بود😔
انقدر تو غذاش تف کردم و نفهمید و خورد😪😄😄
من تو سوپ یه عالمه نمک و فلفل ریختم دادم داداشم گفتم بخور ببین پخته؟اونن از همه جا بی خبر سر کشید😋😋
دوستم قاشق داغ کرده بود گذاشته بود رو زبون داداشش بعد اون سوخته داد میکشیده دوستم گفته برو بذار رو برفکار فریزر اون بدبختم گذاشته زبونه چسبیده به یخ میگفت وقتی کنده زبونشو نصفش تو فریزر مونده😖😖😖
خدا منو ببخشه 😑
ی یا کریم برادرم اورده بود خونه.. بچه بود هنوز.. .خلاصه عادت کرده بود .. خونش ی جعبه کفش بود.. مکان خونش رو جا کفشی🙄... خلاصه این بر حسب عادت میومد میشست لب جعبه
ی باز ی پلاستیک مشکی رو نخ بستم.. گذاشتم کنارش
خودم اومدم اونور اتاق نشستم.. اونم لمیده بود از رو فراغ خاطر... یهو پلاستیک رو تکون دادم.. خودم ترسیدم چ برسه ب اون😑😑😑😑😐😐😐 بیچاره.. یاش مونده بود. کریمش سکته کرده بود😶😶
ارسال نظر شما
جدیدترین تاپیک های 2 روز گذشته
تاپیک های به روز شده
1 دقیقه پیش
1 دقیقه پیش
1 دقیقه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های امروز
