سلام...من یسالو نیمه جدا شدم. اوایل که جدا شده بودم با یکی وارد رابطه شدم که مادرم متوجه شد و انگ زد که حتما بخاطر این جدا شدی!!!! خلاصه هر روز زنگ میزد یا میرفت سراغ پسره تهدید که دخترمو ول کن اگه تو نباشی رجوع میکنه به همسرش...آخرسر اون هم ول کرد رفت. من حالم خیلی بد بود...بهم گفت برو برای آخرین بار ب زندگی و تصمیمت فکر کن...فکر کن من مردم و ببین بازم میتونی فرصت بدی ب همسر سابق یا نه.
خلاصه که رفت....بعد چند ماه ی اتفاقی افتاد که ما باز همو دیدیم...یکم حرف زدیم...گفت چیکارا کردی اینمدت.
گفتم خونه مستقل گرفتم و دارم زندگیمو میکنم...
گقت برنگشتی گفتم نه هیچوقت برنمیگروم ب زندگی سابقم...
از اون به بعد باز هی پیام میداد...من نمیتونستم ببخشم رفتنشو. برام توضیح داد مادر خودم مجبورش کرده.گفت میخاستم ثابت کنم طلاق تو ربطی ب من نداره و ما بعدش باهم آشنا شدیم. گفت با خودم گفتم اگر برگشت ب زندگیش ک بهتر چون بچه دارن. اگر نه بعد ی مدت میرم سراغش...
اون برگشت ولی حس من دیگه بهش مثل سابق نشد.
ولی اون روز ب روز عاشق تر شد...
تا جایی ک دیگه رفت منو ب خانوادش گفت و اصرار که بیان خاستگاری.