یک ساله دارم زجه میزنم بابام منو بدبخت کرد و الان وایستاده از دور داره نگاه میکنه حتی شوهرم بارها زنگ زده که بیا دخترتو ببر ولی بابام یکم مونده بیوفته دست و پای شوهرمو ببوسه که طلاق نگیریم از بابام متنفرم که با این کاراش باعث شده من سنگ رو یخ بشم و باعث شده دیگه هیچ اجر و قربی نداشته باشم یک ساله دارم زجه میزنم گریه میکنم ولی انگار به شوخی گرفته هر روز یه حرفی میزنه بمن میگه جدا شو یا مهریتو بذار اجرا بیا بعد نیم ساعت بعد زنگ میزنه به شوهرم یه جور حرف میزنه که بهش مهلت بده زندگیتونو بسازید ولی من دیگه نمیخوام مهلت بدم از بابام متنفرم و هرگز حلالش نمیکنم حتی اگه بمیرم و خدا قهرش نگیره دلم میخواد بمیره که راحت شم هرگز برام پدری نکرد من بهش هم گفتم نیازی به حمایتت ندارم فقط میخوام برگردم تو همین خونه که حرف مردم پشتم نباشه ولی دیگه خسته شدم میگه هر جوری هست بساز و من حاضرم بمیرم ولی تو این خونه نباشم شغل ندارم ولی خدا رو شکر میتونم شغل پیدا کنم و گلیم خودمو از آب بکشم بیرون بنظرتون اگه خونه مستقل بگیرم و اونجا زندگی کنم کار بدی کردم و اینکه میشه تنهایی زندگی کرد چون من دیگه نمیخوام ازدواج کنم