تو تاپیکای قبلی مشکلاتم هست اختلافام با شوهرم هست که دعوا کردیم حتی کتکم زد حتی میخاست بیرونم کنه موندم خونم ت اینکه بهشوگفتم طلاقم بده گفت صبر کن طلاقت میدم درخواست دادم
تو این مدت چن بار حرف زدم باهاش جوابمو تداد غذا نمیخورد صبح میرفت شب میومد دیگه واقعا خستم کرد حتی نمیگفت مردی یا زنده ای.
امروز من ازمون داشتم خودم تک و تنها پاشدم رفتم حتی نپرسید کجا .یکم ناخوش احوال بود .منم واقعا سخت گذشت بهم رفت وامد تک وتنها.از ازمون دراومدم اومدم رفتم خونه پدرم بعد عصز اومدم رفتم پایین خونه پدرشوهرم .پدرشوهزم من دید کلی داد بیداد کجایی نبودی شوهرت مریضه ولش کردی .منم رفتم بالا جواب ندادم.بعد تحمل نکردم رفتم پایین گفتم به چه حقی سر من داد میزنی مگه میدونی بین من و شوهرم چی هست خلاصه بعد دعوا کردیم بهش گفتم به تو هیچ ربطی نداره هر وقت دلم بخاد میرم خونه بابام هر موقعم دلم بخاد خونه خودمه مرتیکه یکم عصبانی شد مادرشوهرم گفت بالا .جالبه مقصر منم به من برگشته میگه برو خونه بابات
بچه ها حالم بده واقعا بگین چیکار کنم شوهرمم نیومده.میخام قشنگ حال همشونو بگیرم هم سوهرم هم خانوادش
نمیدونم صلاحه برم خونه بابام یان