روزی ک اومد خواسگتری من جواب رد دادم. گفتم برام مهمه خونه داشتن. با کسی که خونه نداره ازدواج نمیکنم. فرداش پدرش زنگ زد قسم خورد ک من تازه تو روستا خونه ساختم مهلت بده میفروشم فلان قدرم دارم و زمین میخرم براتون خودتون کم کم میسازید. اینقد التماس کرد. گذشت من گفتم میام تو همون خونه تا پول شما جمع و جور کنین. همسرم در حال مراحل استخدام بود. سه ماه بعد ازدواج ما رف سر کار و کارش مرکز استان بود. پدر من اونجا تازه خونه خریده بود. دو طبقه بود ولی پایین دست ادم غیر موجهی بود پدرم گف برید بالا اثاث نبرید ضروری ها رو ببرید. ک شش ماه دیگه پایینی ها میرن اونوق یهو برید پایین. حالا از اون روز دیگه ماجرا شد. هروز مادر شوهرم زنگ میزد شوهرم ک ما خونمون داغونه. زلزله میاد و ال و بل وسایلتو ببر ما بریم تو خونه شما.
من تا هنوز ناراحتم چون قولش رو ک عمل نکرد و روستا رفتن تو شان من نبود و رفتم و اینجوری جوابمو داد .من به همسرم گفتم پدرت یه ادم دروغگو هس و من طلاق میخوام و گفتم تو رو هم دیگه اعتماد ندارم. خطم خاموش کردم رفتم خونه بابام. شوهرم اینقد التماس کرد ک نگو
به بابام گفتم من دیگه این مردو نمیخوام جریانو گفتم گف خونه روستا ب چ درد میخوره بخوره تو سرش زندگیتو کن شاد باش
گفتم اینکه اون روستا در شان من نبود رفتم همه جا هم گفتن خونه برا پسرشونه حالا بیرونم کنن دیگه تحمل ندارم.
مجبور شدم گفتم شوهرم بهم فحاشی کرده چون خط, قرمز پدرمه. بعد بابام گف باشه تا بچه نداری جدا شو
خلاصه شوهرم اومد التماس بابام باهاش بحث کرد یه سیلی بش زد خلاصه بعد ک رف بابام اومد گف کلی داد بیداد کردم و... ولی اون سر بلند نکرد جواب منو بده من در تعجبم چطور میگی فحاشی کرده همچی ادمی منم خودمو لو دادم.