امشب بعد مدت ها حرف زد، می گفت از زمان آشنا شدن با همسرش نه سال گذشته... شدیدا با عشق و خواستن ازدواج کردن...
توو این مدت درسش رو خودت، ماشین خریدن و خونه، خیلی چیزها به نام دختر هست، چون حمایت پدرش هم برای خرید بود، کار می کرد پا به پای شوهرش، چندین سال سابقه کار هم داره و الان با عاشق شدن دوباره همسرش مواجه شده!
نمی دونم می خواد بمونه توو این زندگی یا طلاق بگیره! فکر کنم امید داره ته قلبش که آیا از آسیاب بیفته و زندگیش از نو ساخته بشه...
نمی دونم این دوستم ضرر کرد که ریسک کرد و با کسی که دوستش داشتی ازدواج کرد و الان در این نقطه است یا امثال منی ضرر کردن که هیچ وقت توو موقعیت ازدواج قرار نگرفتن یا شجاعتش رو نداشتن؟!