بسیاری از تجارب مثبت و منفی شما بر اساس افکار گذشته و درون پنهانتان رخ داده، هر فکری که میکنید به انرژی تبدیل میشود و در صورت ممتد و تجمع آن منجر به یک تجربه خواهد شد، دوباره آن تجربه باعث ایجاد فکر در شما میشود و مجدد یک تجربه دیگر خلق میکند و این فرآیند همچنان ادامه دارد، پس اگر فکر حاکم بر شما نشاط آور باشد یقین بدانید نشاطی دائمی بر زندگی شما جریان پیدا خواهد کرد و اگر فکر حاکمتان منفی و عذاب آور و توام با ناسپاسی باشد جهنم را برای شما در زندگی به ارمغان خواهد آورد. چگونگی زندگی شما توسط شما خلق میشود. شما توانایی تغییر بسیاری از رویدادها و یا عبور به سلامت از آنها را خواهید داشت فقط به واسطه چگونه فکر کردن خودتان.
اما تنها به دلیل وجود زمان و وجود وقفه ممکن است دچار این توهم بشوید که اشیا در طول زندگی صرفا در مسیر شما قرار میگیرند و شاید متوجه نشوید که همه آنها به علت فکر خلق شدند، در حالیکه چون روزها و هفته ها و ماهها گذشته شما فراموش کردید که خودتان بودید که خلق کردید. بنابراین فقط به چیزهای خوب و درست بیاندیشید ، به آنچه منفی و تاریک است حتی در لحظاتی که همه چیز تیره و تار به نظر می آید فکر نکنید، فراموش نکنید او شما را همچون خود، آفریده است ، شما خالق هستید.
تمام جملات و کلماتی که در ذهن خود مرور میکنید در اثر تکرار و یا تاکید در ناخودآگاهتان به صورت یک اثر یا فیزیکی و ماده بروز خواهند کرد ، کارکرد و شگفتی حقیقی مغز همینست ، خلق کردن ولی این کارکرد اصول و الگوی منحصر خود را دارد و اگر آنرا درک نکنیم ممکن است درخواستها و نیازهای درونی و فکری ما را به گونه ای که انتظارش را نداریم بوجود آورد،چگونه؟
وقتی در زندگی شخصی خود با اولین مشکل ذهن خود را درگیر آن میکنید و در افکارتان با خود می گویید که من از پس این مشکل برنمیام ، من نمی خواهم اینجا باشم ، من نمیتوانم ..... شروع کرده اید به خلق تغییرات در اطراف خود و یا حتی برعکس در فاز مثبت فکریتان گمان میکنید که با فکر کردن به آرزوهای مثبت قادر خواهید بود روند منفی زندگی را خنثی کنید ، مثلا میگویید من دلم میخواد اینطور بشه ، من آرزو دارم این اتفاق بیفته ، ایکاش که به این صورت بشه ،.... میبینید که حتی مثبت اندیشی شما در اینجا هم جواب نمیدهد و آن افکار زیبایتان به تجربه در نیامده و خلق نمی شوند ، دوباره می روید در یک حلقه و نا امیدی درونی عمیق تر و اوضاع مجدد بدتر میشود ! مشکل کجاست ؟
شما در افکارتان به جملات دقت نمیکنید ولی عالم بسیار موشکافانه و کلیدی به آن نگاه میکند. شما با این افکار به عالم دستور میدهید و عالم این جملات شما را به صورت یک امر و دستور پذیرا خواهد شد نه صرفا به عنوان سنگ صبور و شنونده. وقتی صحبت از نتوانستن میکنید عالم میگوید قبول، پس شما نمی توانید و شما را در همین حالت ناتوانی نگه میدارد و یا برعکس وقتی صحبت از خواستن میکنید ، وقتی آرزو میکنید در حقیت عالم همین خواسته شما را برآورده میکند یعنی در وضعیت آرزو داشتن شما را در آرزویتان نگاه میدارد! منفی و مثبتش برای او اهمیت ندارد او کاری میکند که شما همواره در وضعیت "نتوانستن" و یا "خواستن" بمانید!
یک مساله را بدانید ، عمل "خواستن" آنچه را میخواهید از شما دور و "نخواستن" آنرا به شما نزدیک میکند، مثل قطبهای مخالف آهنربا. وقتی مردم یک جامعه تظاهرات ضد جنگ به پا میکنند و به جنگ می گویند نه! در حقیقت آنرا به سمت خود جلب میکنند و اینجا خرد جمعی در حال خلق و قدرتنمایی است، همانطور که مادر ترزا گفت او به جای شرکت در تظاهرات ضد جنگ تنها در تظاهراتی که برای صلح است شرکت خواهد کرد، اگرچه از منظر عالم آنها هم آرزوی داشتن صلح را دارند و در حالت آرزو خواهند ماند.
متوجه منظورم میشوید ؟ شما آرزوی داشتن یک خانه را دارید، او هم میگوید چشم! در همان آرزو باش و بمان. شما نباید آرزو کنید، شما باید "انتخاب" کنید. باید نگاه خود به عالم را تغییر دهید. باید بدانید همه چیز از قبل وجود دارد و شما فقط انتخاب میکنید، وقتی کلمه آرزو کردن و خواستن را بکار میبرید عالم هم بر این تصور است که پس چیزی که شما انتخاب کرده اید وجود ندارد و شما "آرزو کردن "و "خواستن" و یا "نخواستن" را می خواهید پس شما را در آن وضعیت بیشتر فرو میبرد و تغییری در شما و محیطتان ایجاد نمیشود.
اگر به این حقیقت و باور درونی و ذهنی روشن رسیده باشید که بدانید همه چیز هم اکنون وجود دارد و شما صرفا باید شاکر و سپاسگذار نعمت باشید و فقط آنچه را میخواهید انتخاب کنید پس از آن بسته به عمق وسعت دیدگاهتان ، آنی همان لحظه یا در مدت زمانی، آن چیز را در دست خواهید داشت.
ادامه در پست بعد...