. اونا که رفتن مامانم که آشپزخانه بود اومد تو پذیرایی و پرسید لیندا(خواهرم) و شیوا(خاله م) کجان شوهر خاله مم گفت رفتن خونه جمیله خانم(خاله دیگم) و بعد گفت به مامانم رقیه خانم شیوا (زنش که خواهر مامانم میشه) جوابمو نمیده به حرفم گوش نمیده و میخواد حرف حرف خودش باشه و...
بعد بیست دقیقه ای که خالم اینا اومدن مامانم بش گفت شیوا شوهرت ازت گله میکنه میگه به حرفم گوش نمیده و...
خالمم عصبانی شد و چه گله ای اگه اون یه گله داره من ده گله دارم اصلا چه مردیه که مشکلشو نمیتونه خودش حل کنه و... (خاله م همیشه میگفت که مشکلات زن و شوهر رو نباید هیشکی بدونه و خودشون باید حل کنن)
خلاصه خالم ب شوهرش گفت من همینم که هستم اگه ناراصی هستی اصلا دیگه بر نمیگردم
ولی با اصرار ماها و شوهرش برگشت البته بعد کلی بی احترامی و گله شوهرش(تا حالا فکر می کردیم خیلی از زندگی و شوهرش راصیه)
رفتن و ازشون بیخبر بودیم
تا ده دقیقه قبل شوهر خاله م به بابام زنگ زد که از اون روز شیوا بهم محل نمیزاره و باهام لج کرده و قتی ازش میپرسم چرا اینجوری میکنی میگه منو جلو خانواده م سبک کردی و باعث شدی مشکلات مونو بددونن
الان بنظر شما حق با خالمه یا شوهر خالم