استارتر یه خاطره بگم بخند
سالها پیش وقتی مجرد بودم همچین اتفاقی واسم افتاد
جالبه مامانم هم این سمتم نشسته بود
پسره شروع کرد به کرم ریختن
اولش هیچی نگفتم بعد که دیدم ول نمیکنه
با آرنجم یه جوری کوبیدم تو شکمش که فکر کنم طحالش پاره شد😂
بعد به راننده گفتم آقا همین جا نگه دار این آقا میخواد پیاده بشه😁😁😳
راننده نگه داشت خم شدم درو باز کردم پسره رو از پشت گردنش گرفتم هلش دادم بیرون😂😂
خیلی چسبید بهم با اینکه خیلی ترسیده بودم و دستام داشت میلرزید