2726

گفتم: عبادت می کردم. گفت: بیشتر توضیح بده. گفتم: در دین ما دستور بر این است که در ساعت های معین از شبانه روز باید با خداوند به نیایش بپردازیم و در این ساعات زمان آن فرا رسیده بود، من هم از نبودن شما در اتاق استفاده کردم و این واجب دینی را انجام دادم. ژنرال با توضیحات من سری تکان داد و گفت: همه این مطالبی که در پرونده تو آمده مثل این که راجع به همین کارهاست . این طور نیست؟ پاسخ دادم: آری همین طور است. او لبخندی زد. از نوع نگاهش پیدا بود که از صداقت و پای بندی من به سنت و فرهنگ و رنگ نباختنم در برابر تجدد جامعه آمریکا خوشش آمده است. با چهره ای بشاش خود نویس را از جیبش بیرون آورد و پرونده ام را امضا کرد. سپس با حالتی احترام آمیز از جا برخاست و دستش را به سوی من دراز کرد و گفت: به شما تبریک می گویم. شما قبول شدید . برای شما آرزوی موفقیت دارم. من هم متقابلاً از او تشکر کردم. احترام گذاشتم و از اتاق خارج شدم. آن روز به اولین محل خلوتی که رسیدم به پاس این نعمت بزرگی که خداوند به من عطا کرده بود، دو رکعت نماز شکر خواندم.»

🫧ثواب تمام تاپیک ها ، پست های معنوی ، دعا وصلوات هدیه به نیابت  همه ی شهدا مخصوصا شهید سردار قاسم سلیمانی تقدیم به پیشگاه اُمّ الآداب مادر عشق و ادب ،حضرت ام البنین( س) -(او کہ شایسته یِ آن خانه یِ سرمدی شد) « السَّلام عَلَى الحُسَيْن ، وَعَلَى عَليِّ بْنِ الحُسَيْنِ ، وَعَلَى أوْلادِ الحُسَيْنِ ، وَعَلَى أصْحابِ الحُسَينِ».🫧

با ورود هواپیماهای پیشرفته اف – ۱۴ به نیروی هوایی، شهید بابایی که جزء خلبان های تیزهوش و ماهر در پرواز با هواپیمای شکاری اف – ۵ بود، به همراه تعداد دیگری از همکاران برای پرواز با هواپیمای اف–۱۴ انتخاب و به پایگاه هوایی اصفهان منتقل شد. با اوج گیری مبارزات علیه نظام ستمشاهی، . پس از پیروزی انقلاب اسلامی، وی گذشته از انجام وظایف روزمره، بعنوان سرپرست انجمن اسلامی پایگاه، به پاسداری از دستاوردهای پرشکوه انقلاب اسلامی پرداخت. شهید بابایی با دارا بودن تعهد، ایمان، تخصص و مدیریت اسلامی چنان درخشید که شایستگی فرماندهی وی محرز و در تاریخ۱۳۶۰/۵/۷ فرماندهی پایگاه هشتم هوایی بر عهده ی او گذاشته شد

🫧ثواب تمام تاپیک ها ، پست های معنوی ، دعا وصلوات هدیه به نیابت  همه ی شهدا مخصوصا شهید سردار قاسم سلیمانی تقدیم به پیشگاه اُمّ الآداب مادر عشق و ادب ،حضرت ام البنین( س) -(او کہ شایسته یِ آن خانه یِ سرمدی شد) « السَّلام عَلَى الحُسَيْن ، وَعَلَى عَليِّ بْنِ الحُسَيْنِ ، وَعَلَى أوْلادِ الحُسَيْنِ ، وَعَلَى أصْحابِ الحُسَينِ».🫧


بچه ها باورتون نمیشه!  برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.

به هنگام فرماندهی پایگاه با استفاده از امکانات موجود آن، به عمران و آبادانی روستاهای مستضعف نشین حومه پایگاه و شهر اصفهان پرداخت و با تامین آب آشامیدنی و بهداشتی، برق و احداث حمام و دیگر ملزومات بهداشتی و آموزشی در این روستا، گذشته از تقویت خط سازندگی انقلاب اسلامی، در روند هر چه مردمی کردن ارتش و پیوند هر چه بیشتر ارتش با مردم خدمات شایان توجهی را انجام داد. بابایی، با کفایت، لیاقت و تعهد بی پایانی که در زمان تصدی فرماندهی پایگاه اصفهان از خود نشان داد، در تاریخ ۹/۹/۱۳۶۲ با ارتقاء به درجه سرهنگی به سمت معاون عملیات نیروی هوایی منصوب و به تهران منتقل گردید.



🫧ثواب تمام تاپیک ها ، پست های معنوی ، دعا وصلوات هدیه به نیابت  همه ی شهدا مخصوصا شهید سردار قاسم سلیمانی تقدیم به پیشگاه اُمّ الآداب مادر عشق و ادب ،حضرت ام البنین( س) -(او کہ شایسته یِ آن خانه یِ سرمدی شد) « السَّلام عَلَى الحُسَيْن ، وَعَلَى عَليِّ بْنِ الحُسَيْنِ ، وَعَلَى أوْلادِ الحُسَيْنِ ، وَعَلَى أصْحابِ الحُسَينِ».🫧

او با روحیه شهادت طلبی به همراه شجاعت و ایثاری که در طول سال ها، در جبهه های نور و شرف به نمایش گذاشت، صفحات نوین و زرینی به تاریخ دفاع مقدس و نیروهای هوایی ارتش نگاشت و با بیش از ۳۰۰۰ ساعت پرواز با انواع هواپیماهای جنگنده، قسمت اعظم وقت خویش را در پرواز های عملیاتی و یا قرارگاه ها و جبهه های جنگ در غرب و جنوب کشور سپری کرد و به همین ترتیب چهره آشنای «بسیجیان» و یار وفادار فرماندهان قرارگاه های عملیاتی بود و تنها از سال ۱۳۶۴ تا هنگام شهادت، بیش از ۶۰ مأموریت جنگی را با موفقیت کامل به انجام رسانید. شهید برای پیشرفت سریع عملیات ها و حسن انجام امور، تنها به نظارت اکتفا نمی کرد، بلکه شخصاً پیشگام می شد و در جمیع مأموریت های جنگی طراحی شده، برای آگاهی از مشکلات و خطرات احتمالی، اولین خلبان بود که شرکت می کرد .

🫧ثواب تمام تاپیک ها ، پست های معنوی ، دعا وصلوات هدیه به نیابت  همه ی شهدا مخصوصا شهید سردار قاسم سلیمانی تقدیم به پیشگاه اُمّ الآداب مادر عشق و ادب ،حضرت ام البنین( س) -(او کہ شایسته یِ آن خانه یِ سرمدی شد) « السَّلام عَلَى الحُسَيْن ، وَعَلَى عَليِّ بْنِ الحُسَيْنِ ، وَعَلَى أوْلادِ الحُسَيْنِ ، وَعَلَى أصْحابِ الحُسَينِ».🫧
2728

. سرلشکر بابایی به علت لیاقت و رشادت هایی که در دفاع از نظام، سرکوبی و دفع تجاوزات دشمنان از خود بروز داد، در تاریخ ۸/۲/۱۳۶۶، به درجه سرتیپی مفتخر گردید. تیمسار بابایی معاون عملیات نیروی هوایی ارتش جمهوری اسلامی ایران به هنگام بازگشت از یک مأموریت برون مرزی، هدف گلوله ضد هوایی قرار گرفت و به شهادت رسید. تیمسار عباس بابایی صبح روز پانزدهم مرداد ماه روز عید قربان همراه یکی از خلبانان نیروی هوایی (سرهنگ نادری) به منظور شناسایی منطقه و تعیین راه کار اجرای عملیات، با یک فروند هواپیمای آموزشی اف–۵ از پایگاه هوایی تبریز به پرواز درآمد و وارد آسمان عراق شد. تیمسار بابایی پس از انجام دادن مأموریت، به هنگام بازگشت، در آسمان خطوط مرزی، هدف گلوله های تیربار ضد هوایی قرار گرفت و از ناحیه سر مجروح شد و بلافاصله به شهادت رسید.

🫧ثواب تمام تاپیک ها ، پست های معنوی ، دعا وصلوات هدیه به نیابت  همه ی شهدا مخصوصا شهید سردار قاسم سلیمانی تقدیم به پیشگاه اُمّ الآداب مادر عشق و ادب ،حضرت ام البنین( س) -(او کہ شایسته یِ آن خانه یِ سرمدی شد) « السَّلام عَلَى الحُسَيْن ، وَعَلَى عَليِّ بْنِ الحُسَيْنِ ، وَعَلَى أوْلادِ الحُسَيْنِ ، وَعَلَى أصْحابِ الحُسَينِ».🫧


زندگینامه شهید : 


صدیقه (ملیحه) حکمت همسر شهید «عباس بابایی» متولد ۱۳۳۷ است. خانم حکمت، دختر دایی شهید بابایی بوده و در سال ۱۳۵۴ با وی ازدواج می‌کند

همسر شهید :  

مادرم نمی‌خواست من با یک نظامی ازدواج کنم وقتی که عباس از من خواستگاری کرد، ۱۵ ساله بودم و حتی به خانواده اعتراض کردم که آیا من اضافی و سر بار شما هستم که می‌خواهید مرا رد کنید؟! قلبم، عباس را با عنوان پسر عمه دوست داشت اما فکرش را نمی‌کردم که از من خواستگاری کند. بعد هم مادرم گفت: «من نمی‌خواهم دخترم را به نظامی بدهم آن هم شغل حساسی که عباس دارد، پرواز می‌کند و هر لحظه در خطر است». پدر و مادرم فرهنگی بودند. مادر می‌گفت: «حداقل دخترم باید درس را ادامه بدهد و از نظر تحصیلی بالاتر از ما باشد؛ الان برای ازدواج او زود است». تا اینکه، عباس توانست خانواده را راضی کند و به عقد هم درآمدیم. مهریه من ۱۰۰ هزار تومان بود. خود عباس برای من مهریه بود و هیچ وقت مهریه‌ دیگری طلب نکردم. * گران‌ترین هدیه عباس را به خانواده فقیری بخشیدم

 در دوره عقدمان در دانشسرای مقدماتی تحصیل می‌کردم. مدت کمی مانده بود تا ازدواجمان. عباس به من یک پالتو پوست هدیه داد که خیلی زیبا و گران‌قیمت بود. طبیعی بود که از این هدیه خوشحال شوم اما از این کارش تعجب کردم و به او گفتم: «عباس، این پالتو پوست خیلی زیبا و گران است. شما که به دنبال این چیزها نیستی، پس چرا برای من خریدی؟». چند روزی گذشت. عباس مرا به خانواده‌ای فقیر معرفی کرد. وقتی با آن خانواده صحبت کردم، با خود گفتم باید این پالتو را به این خانواده بدهم. اما چون هدیه بود و برای من ارزشمند، با عباس مشورت کردم و گفتم: «عباس، یک چیزی بگم؟» او لبخندی ‌زد و گفت: «خب بگو چیه؟» گفتم: «من که می‌دانم تو متوجه شدی؛ اما چون احساس کردم هدیه‌ای که به من دادی خیلی ارزشمند است، می‌خواهم آن را به خانواده فقیری که معرفی کردی، بدهم». اشک از چشم‌های عباس جاری شد، خدا رو شکر کرد و گفت: «ممنونم از تو» به او گفتم: «من فکر کردم تو ناراحت می‌شوی؟ و فکر می‌کنی برای من بی‌ارزش بوده که می‌خواهم آن را ببخشم».

🫧ثواب تمام تاپیک ها ، پست های معنوی ، دعا وصلوات هدیه به نیابت  همه ی شهدا مخصوصا شهید سردار قاسم سلیمانی تقدیم به پیشگاه اُمّ الآداب مادر عشق و ادب ،حضرت ام البنین( س) -(او کہ شایسته یِ آن خانه یِ سرمدی شد) « السَّلام عَلَى الحُسَيْن ، وَعَلَى عَليِّ بْنِ الحُسَيْنِ ، وَعَلَى أوْلادِ الحُسَيْنِ ، وَعَلَى أصْحابِ الحُسَينِ».🫧

اللهم صلی علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم 🌹

اللهم صلی علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم 🌹

اللهم صلی علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم 🌹

اللهم صلی علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم 🌹

اللهم صلی علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم 🌹


🤲خدایا خیلی انتظار سخته اینکه ندونی باید منتظر باشی یا بیخیال بشی ، خدایا هیچ وقت هیچ زنی رو ناامید نکن از مادر شدنش😔چون درد داره اینکه آدم ندونه قراره مادر بشه یان ،از ی جایی ب بعد خودشو میزنه ب بیخیالی ولی این بیخیالی نیس حس ناامیدی هس ک تو وجود اون زن ایجاد شده😢خدایا ب همه منتظرا بچه بده ب منم بچه بده ۵ سال شد دیگه خسته شدم همسرمم ازم سرد شده دلش بچه میخواد حق داره خدایا خودت دل همسرمو شاد کن

نمی‌توانستم لحظه‌ای بدون عباس روی زمین قدم بردارم بعد از ازدواج‌مان، به دزفول رفتیم. منزل ما در پایگاه هوایی بود. خیلی نگران عباس بودم. هر وقت هواپیمایی از زمین بلند می‌شد، استرس و اضطراب من هم شروع می‌شد؛ اما سعی می‌کردم با خواندن دعا، او را بدرقه کنم و منتظر آمدنش باشم. وقتی هم که می‌آمد، یا دوبار زنگ می‌زد یا دوبار به در می‌زد و من می‌فهمیدم خودش است. وقتی در کنارم بود، آرام بودم اما وقتی می‌رفت، هر صدای زنگ بی‌موقع یا تلفن غیر منتظره‌ای حالم را متلاشی می‌کرد. حرف‌های عباس در ایامی که در کنار هم بودیم، برای من هدیه بزرگی بود. در آن لحظات، عباس به جای اینکه از مسائل دنیوی حرف بزند، همیشه از رفتن و شهادتش و نگهداری من از فرزندان و خودم حرف می‌زد. به موضوع سلامتی خیلی اهمیت می‌داد و همیشه تأکید می‌کرد باید مراقب خودم باشم. شفاعت دنیا و آخرت، قیامت، قرآن و شهادت. تمام مدت حرف‌هایمان این گونه بود. من هم از این حرف‌هایش لذت‌ می‌بردم. دراین مدت کوتاهی که در کنار هم زندگی می‌کردیم، همین حرف‌ها را می‌زدیم. همین‌ها بوده که مرا ساخت و آماده شهادت خودش کرد. چون نمی‌توانستم بپذیرم، لحظه‌ای بدون عباس روی زمین قدم از قدم بردارم. اما خانه خدا، صبری که خداوند داد، باعث شد تا بتوانم بعد از شهادت عباس طاقت بیاورم.


🫧ثواب تمام تاپیک ها ، پست های معنوی ، دعا وصلوات هدیه به نیابت  همه ی شهدا مخصوصا شهید سردار قاسم سلیمانی تقدیم به پیشگاه اُمّ الآداب مادر عشق و ادب ،حضرت ام البنین( س) -(او کہ شایسته یِ آن خانه یِ سرمدی شد) « السَّلام عَلَى الحُسَيْن ، وَعَلَى عَليِّ بْنِ الحُسَيْنِ ، وَعَلَى أوْلادِ الحُسَيْنِ ، وَعَلَى أصْحابِ الحُسَينِ».🫧

(همسر و فرزندان شهید )


به عباس می‌گفتم: چرا منو بدبخت کردی؟ عباس خود را خاک پای حضرت علی‌ (ع) هم نمی‌دانست اما او واقعاً علی‌وار بود. زندگی کردن با چنین شخصی واقعاً سخت بود.

 خودش هم می‌گفت: «زندگی کردن با من سخت است» به شوخی به عباس می‌گفتم: «پس چرا منو بدبخت کردی؟» او گفت: «به جز تو کسی رو پیدا نکردم که تحمل زندگی با من را داشته باشد».

 * دست‌هایی که بسته بود 

 خانه‌ای که در پایگاه هوایی به ما دادند، خانه درجه‌دارها بود نه یک فرمانده. بنده از بس که برای باز کردن لوله چاه فاضلاب آشپزخانه تلمبه زده بودم، دست‌هایم پینه بسته بود. در حالی که همسر فرماندهان دیگر، ماشین و راننده داشتند، خانم‌هایشان در ویلا زندگی می‌کردند و خریدهایشان را هم دیگران انجام می‌دادند با این وجود از زندگی با عباس با اینکه خیلی پایین‌تر از سطح حقیقی‌اش بود، راضی بودم و لذت می‌بردم.


🫧ثواب تمام تاپیک ها ، پست های معنوی ، دعا وصلوات هدیه به نیابت  همه ی شهدا مخصوصا شهید سردار قاسم سلیمانی تقدیم به پیشگاه اُمّ الآداب مادر عشق و ادب ،حضرت ام البنین( س) -(او کہ شایسته یِ آن خانه یِ سرمدی شد) « السَّلام عَلَى الحُسَيْن ، وَعَلَى عَليِّ بْنِ الحُسَيْنِ ، وَعَلَى أوْلادِ الحُسَيْنِ ، وَعَلَى أصْحابِ الحُسَينِ».🫧


هیچ کاری را از عباس پنهان نمی‌کردم ما در زندگی تفاهم داشتیم و همدیگر را درک می‌کردیم. چون من و همسرم خوب همدیگر را می‌شناختیم، از حرف‌های یکدیگر دلخور نمی‌شدیم. او صداقت داشت. 

به روح خودش قسم من در زندگی اختیار تام داشتم و حتی بدون اجازه‌اش می‌توانستم سفر خارج از کشور بروم اما آب خوردن را هم از او پنهان نمی‌کردم. وقتی مسئله‌ای را به او می‌گفتم: «او می‌گفت خب خودت می‌دانی چه کار کنی» اما پاسخ می‌دادم «تو همسرم هستی و باید به همه مسائل آگاه باشی».وقتی شهید بابایی احساس می‌کرد نورانی شده عباس علاقه خاصی به امام خمینی(ره) داشت. روزی به دیدار امام رفته بود. وقتی آمد به من گفت: «ملیحه، نگاه کن چهره‌ام چقدر نورانی شده. صورتم می‌درخشه». به او ‌گفتم: «حالا این قدر از خودت تعریف نکن». عباس هم در ادامه می‌گفت: « آخه من از پیش امام ‌آمده‌ام». یک بار توفیق داشتیم که رهبر معظم انقلاب به منزل ما تشریف آورده‌اند، ایشان در خاطره‌ای که از عباس روایت کردند، فرمودند در قضیه بمب‌گذاری مسجد ابوذر عباس هم در کنارشان بوده است . 

🫧ثواب تمام تاپیک ها ، پست های معنوی ، دعا وصلوات هدیه به نیابت  همه ی شهدا مخصوصا شهید سردار قاسم سلیمانی تقدیم به پیشگاه اُمّ الآداب مادر عشق و ادب ،حضرت ام البنین( س) -(او کہ شایسته یِ آن خانه یِ سرمدی شد) « السَّلام عَلَى الحُسَيْن ، وَعَلَى عَليِّ بْنِ الحُسَيْنِ ، وَعَلَى أوْلادِ الحُسَيْنِ ، وَعَلَى أصْحابِ الحُسَينِ».🫧


عباس به آنچه اعتقاد داشت، عمل می‌کرد همسرم، اعتقادات مذهبی بسیار قوی داشت. او اهل شعار نبود و به آن مسائلی که اعتقاد داشت، عمل می‌کرد. چون وقتی می‌خواست به من موردی را نصیحت کند، خودش عمل می‌کرد تا آن حرف روی من تأثیر داشته باشد. وقتی هواپیما خراب می‌شد، عباس خودش سعی می‌کرد هدایت هواپیما را به دست بگیرد و می‌گفت: «اگر قرار است اتفاقی بیفتد، باید برای من که فرمانده هستم این اتفاق بیفتد نه خلبان».


 * اسم‌هایی که برای بچه‌‌هایمان انتخاب کردیم

 عباس علاقه عجیبی هم به اولاد داشت. فرزند اول‌مان دختر بود. عباس یک کتاب آورد و گفت: «یک اسم برای فرزندمان انتخاب کن!». اسم «سلما» را انتخاب کردم. سلما دختر عربی بسیار زیبایی بود که یزید ملعون عاشق او می‌شود و سلما هم داخل انگشترش سم می‌ریزد و او را می‌کشد. از طرفی سلما اسم قابله امام حسن(ع) هم بوده است. فرشته‌ای که بالای سر حضرت زهرا(س) حضور پیدا می‌کند هم نامش سلما بوده است. بعد از مشورت با عباس، اسم دخترمان را «سلما» گذاشتیم.


🫧ثواب تمام تاپیک ها ، پست های معنوی ، دعا وصلوات هدیه به نیابت  همه ی شهدا مخصوصا شهید سردار قاسم سلیمانی تقدیم به پیشگاه اُمّ الآداب مادر عشق و ادب ،حضرت ام البنین( س) -(او کہ شایسته یِ آن خانه یِ سرمدی شد) « السَّلام عَلَى الحُسَيْن ، وَعَلَى عَليِّ بْنِ الحُسَيْنِ ، وَعَلَى أوْلادِ الحُسَيْنِ ، وَعَلَى أصْحابِ الحُسَينِ».🫧



وقتی که فرزند دوم‌مان را باردار بودم، به عباس گفتم: «اسم بچه‌مان را چی بگذاریم؟». گفت:‌ «حسین» به او گفتم: «این قدر مطمئنی که فرزندمان پسر است؟» او گفت: «آن قدر می‌دانم که چشم‌هایش زیبا و جذاب است و مژه‌های چشمش هم تا ابروهایش می‌رسد». 

فرزند دوم هم که به دنیا آمد، همین ویژگی‌ها را داشت و اسمش را حسین گذاشتیم.

 برای فرزند سوم، با عباس صحبت کردم. او گفت: «اگر فرزندمان دختر بود اسمش را بگذاریم فاطمه؛ اگر پسر بود، بگذاریم حسن» به او گفتم: «متأسفم، اسمش را محمد انتخاب کردم». عباس گفت: «یعنی چی؟ اسم دایی و عموی بچه محمد است» گفتم: «چون بچه‌مان تولد حضرت رسول(ص) به دنیا می‌آید» عباس گفت: «یعنی این قدر مطمئن هستی؟» گفتم «آره».

همین طور هم شد و فرزند سوممان ساعت ۳ بعد از ظهر روز میلاد حضرت رسول اکرم(ص) به دنیا آمد



🫧ثواب تمام تاپیک ها ، پست های معنوی ، دعا وصلوات هدیه به نیابت  همه ی شهدا مخصوصا شهید سردار قاسم سلیمانی تقدیم به پیشگاه اُمّ الآداب مادر عشق و ادب ،حضرت ام البنین( س) -(او کہ شایسته یِ آن خانه یِ سرمدی شد) « السَّلام عَلَى الحُسَيْن ، وَعَلَى عَليِّ بْنِ الحُسَيْنِ ، وَعَلَى أوْلادِ الحُسَيْنِ ، وَعَلَى أصْحابِ الحُسَينِ».🫧


شیطنت حسین در جبهه پسرم حسین، از بس که بازیگوش بود، خیلی خسته‌ام می‌کرد. حتی در زمانی که عباس، بالای سر بچه‌ها بود. عباس دو ماه قبل از شهادتش، حسین را به منطقه برد. در آنجا چه بلاهایی که بر سر پدرش در نیاورده بود! یکبار حسین، اسلحه عباس را برمی‌دارد. دو نفر از دوستان عباس وقتی متوجه کار او می‌شوند، حسین را از پاهایش، از طبقه دهم ساختمان پایگاه هوایی آویزان می‌کنند. یکی از دوستان به حسین می‌گوید: «حسین، اگر بابات بفهمه که اسلحه‌اش را برداشتی، تو را می‌کشد. بگذار خودمان تو را بکشیم. می‌خواهیم تو را الان پرت کنیم پایین». حسین که آن موقع ۹ ساله بود، به آنها می‌گوید: «مرا پرت کنید!» آنها می‌گویند: «پرت کنیم؛ نمی‌ترسی؟!» حسین می‌گوید: «اولاً که نمی‌ترسم؛ دوماً جرأت این کار را نداری اگر جرأت داری پای مرا رها کن، ببین بابای من چه کارت می‌کنه


🫧ثواب تمام تاپیک ها ، پست های معنوی ، دعا وصلوات هدیه به نیابت  همه ی شهدا مخصوصا شهید سردار قاسم سلیمانی تقدیم به پیشگاه اُمّ الآداب مادر عشق و ادب ،حضرت ام البنین( س) -(او کہ شایسته یِ آن خانه یِ سرمدی شد) « السَّلام عَلَى الحُسَيْن ، وَعَلَى عَليِّ بْنِ الحُسَيْنِ ، وَعَلَى أوْلادِ الحُسَيْنِ ، وَعَلَى أصْحابِ الحُسَينِ».🫧


آخرین هدیه تولد عباس تولد من اول خرداد است. 

آخرین هدیه تولد عباس برای من خیلی خنده‌دار و ابتکاری بود. در آن روز سلما، حسین و محمد خیلی خوشحال بودند. کیک تولدی گرفته بودند. پیش خودم می‌گفتم: «آفتاب از کدوم طرف درآمده». پنج نفره جشن گرفتیم. 


عباس دور تا دور یک سیب به اندازه سن من چوب کبریت گذاشته بود و آن سیب مثل جوجه تیغی شده بود. عباس کبریت‌ها را روشن کرد و گفت: «حالا فوت کن!». برای من خیلی عجیب و جذاب بود که عباس چنین ابتکاری را به خرج داده است. * 

دلجویی عباس قبل از شهادتش

 گاهی اوقات که عباس از رفتن و شهادت حرف می‌زد، دلتنگ می‌شدم و می‌گفتم: «آخه من با این سه تا بچه چه کار کنم؟» او می‌گفت: «ببین ملیحه، من فقط وسیله هستم. همسرتم. مرد خانه‌ام. امیدتم. سایه من بالای سرتان هست؛ اما سرپرست تو خداست، نه تو، سرپرست همه ما خداست». او با این حرف‌ها مرا برای شهادتش آماده کرد. زمانی که شهید شد، من ۲۸ ساله بودم.


🫧ثواب تمام تاپیک ها ، پست های معنوی ، دعا وصلوات هدیه به نیابت  همه ی شهدا مخصوصا شهید سردار قاسم سلیمانی تقدیم به پیشگاه اُمّ الآداب مادر عشق و ادب ،حضرت ام البنین( س) -(او کہ شایسته یِ آن خانه یِ سرمدی شد) « السَّلام عَلَى الحُسَيْن ، وَعَلَى عَليِّ بْنِ الحُسَيْنِ ، وَعَلَى أوْلادِ الحُسَيْنِ ، وَعَلَى أصْحابِ الحُسَينِ».🫧



با پای برهنه عباس را بدرقه کردم ۱۰ روز زودتر از سفر حج برگشتم، سفر حجی که خداوند توشه مرا صبر و طاقت شنیدن خبر شهادت عباس قرار داد. لحظه‌ای که از هلیکوپتر پیاده شدم، کفشم را کنار گذاشتم و با پای برهنه پیکر عباس را تشییع کردم. دوستان عباس، بعد از شهادتش چند جا را برای دفنش پیشنهاد دادند. گلزار شهدای اصفهان، بهشت زهرا(س) کنار مزار شهید بهشتی و محل دیگر در جوار مزار شهدای امامزاده حسین(ع) قزوین. پدر شوهرم اصرار داشت که شهید در قزوین به خاک سپرده شود و که خواست شهید هم این بود که در کنار همرزمانش در امامزاده حسین(ع) با همان لباس پروازش آرام بگیرد.


 * اولین خنده بعد از شهادت عباس 

بعد از خاکسپاری عباس، یکدفعه به ذهنم رسید که مبادا در کنار او یک زن را به خاک بسپارند. یک هفته از خاکسپاری عباس می‌گذشت و از درد دوری دائم گریه می‌کردم. در این احوالات بودم که یکدفعه خواهر شوهرم آمد و گفت: «ملیحه، یک خانم را کنار عباس دفن کردند» اطرافیان از تعجب و حیرت من به خنده افتادند و به دنبال آنها من هم بعد از یک هفته خیلی خندیدم. این اولین خنده من بعد از شهادت عباس بود.



🫧ثواب تمام تاپیک ها ، پست های معنوی ، دعا وصلوات هدیه به نیابت  همه ی شهدا مخصوصا شهید سردار قاسم سلیمانی تقدیم به پیشگاه اُمّ الآداب مادر عشق و ادب ،حضرت ام البنین( س) -(او کہ شایسته یِ آن خانه یِ سرمدی شد) « السَّلام عَلَى الحُسَيْن ، وَعَلَى عَليِّ بْنِ الحُسَيْنِ ، وَعَلَى أوْلادِ الحُسَيْنِ ، وَعَلَى أصْحابِ الحُسَينِ».🫧
2706
ارسال نظر شما
این تاپیک قفل شده است و ثبت پست جدید در آن امکان پذیر نیست

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2687
2730