چندروز بعدش عموش دوباره میاد میره اتاق اسفندیار دروهم میبنده،خانم بس دزدکی ازیه سوراخی نگاه میکنه میبینه اسفندیار وعموش باهم رابطه برقرار میکنن ولی اسفندیار راضی نیست.وقتی برمیگردن روستا خانم بس ماجرارو برای خان تعریف میکنه خان هم داداششو صدا میزنه واسفندیارهم تعریف میکنه که از بچگی عموش کتکش میزده وبااجبار باهاش رابطه داشته خان هم داداششو تاحد مرگ کتک میزنه وردش میکنه بره
خانم بس هم به زندگیش ادامه میده و چندتا بچه میاره اوضاع اسفندیار هم خوب میشه