منم پدر شوهر مادر شوهرم اومده بودن خواستگاری
ساعت یازده صبح بود و من هنوز خواب
بدون اطلاع اومده بوده
خخخخ
منم شبش تو پزیرایی رو مبل خوابیده بودم
اونا اومدن تو هال نشستن.
هال به پزیرایی دید داشت
دیدم یکی داره در میزنه، بابا اینا رفتن در باز کردن مهمانا اومدن تو نشستن. منم سرمو از زیر پتو اوردم بیرون با کله ژولیده و سر لخت ساعت یازده صبح! یه نگاه بهشون کردم،اونام منو دیدن!دوباره سرمو کردم زیر پتو خخخخخ
نمیدونستم چه خبره
اومده بودن اجازه بگیرن ک بیام رسمی