۱۰ ساله بودم از پسر همسایمون که ۱۵ سالش بود خوشممیومد😂😂😂😂اون سنگین رنگین تو کوچه فوتبال بازی میکرد منمیرفتم جلوش دوچرخه سواری میکردم😂😂😂😂
بعدا دیگه فراموش کردم وقتی دبیرستانی شدم من یه دختر قرتی بودم اونم حزب اللهی از من خوشش اومد ..اومد دم درمون زنگمونو زد به مامانم یک کتاب و یک روسری داد گفت بدید به نیکتا خانم😂😂😂مامانمم هنگ کرده بود
خلاصه گذشتو اینا
من ازدواج کردم اونم ازدواج کرد شاید ۱۰ سال بود ندیدیم همو....پریشب با شوهرم مرکز خرید بودیم یهو دیدم شوهرم ایستاد با یکی سلام علیک کرد اینا برگشتم دیدم همون پسر همسایمونه😂😂😂😂منم موی هایلایت بیرون لاکو فلان اونم ریشاش بلند انگشترای بزرگ دستش...
بعد خلاصه رفت به شوهرم گفتم کی بود گفت این از بچه های استانداریه خیلی پسره خوبیه😂😂😂😂😂گفتم عجببببببببب