سلام بچه ها گفتم که با مادر شوهرم میشینم خیلی اذیتم اصلا ارامش ندارم اونشب به شوهرم گفتم هوس کیک کردم مامانش اینا بیرون بودن اونم جلوی اونا کیک و اورد توخونه بقران اصلا جرعت نداریم چیزی بخریم یا جایی بریم از بس حسودن دیروز مامانش گف باز چیزی میخرین میرین تو خونه درو هم قفل میکنین شوهرم گف مامان اگه کیکو میگیهنوز دست نزده زنم امروزم رفتم بالا بچه رو بردم خواهر بزرگش گف خجالت نمیکشین کیک میخرین یکمم برای مامان میاوردین زشته حالا به چه مناسبت گرفته بود قدر داداشمو بدون منم هیچی نگفتم اومدم پایین به شوهرم گفتم خواهرت قلمبه گفته یکم ببر بالا گف ولش کن خسته شدم بچه ها اختیار هیچیمونو نداریم اینجا توروخدا برام دعا کنین زودتر راحت شم ازینا