سرایدار مدرسمون دوغ و نوشابه هایی ک بچه ها ریخته بودن سطل اشغال و یه کم تهشون مونده بود برمیداشت میریخت همه رو توی یکی چندتا قوطی پر میکرد میگف میبرم برای بچه هام، میگف بچه های مدرسه تمیزن دیگه☹️💔
چشم به فردا دوختم شاید از من ما بشه گره دلتنگیام با دستای تو وا بشه..... ********************************* نه جونمو بگیر نه پای من بمیر منو همیشه زندگی زده صدا اگه صداست خدا همون خداست چرا همیشه حال ما بده .....تو فرصت کمت نفس کشیدمت که زندگیمو زیر و رو کنم....بخاطر خودم شبیه تو شدم که آرزوتو آرزو کنم😔
بچه ها باورتون نمیشه! برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.
فقیرترین کسی که من دیدم یه خانم پولدار بود که یه عالمه طلا آویزون کرده بود ولی موقع خندیدن جای چندتا از دندوناش خالی بود...
من هنوز بچگی نکردم،ولی لباس بزرگسالی تنم کردند،اونم اشتباهی واسه ام دوخته بودند،تنگه برام،،حالام میخوان بزور لباس پیری تنم کنند..من هنوز همون دخترک5،6ساله ام،که پای چرخ خیاطی مادرم مینشستم تا پیرهن جدیدمو زودتر بدوزه و بپوشم.چه ذوقی میکردم.من هنوز دلم مثل گنجشک کوچیکه،زود میشکنه و زودی هم با یه پفک آشتی آشتی میشه،،من داره موهام سفید میشه ولی هنوزم یه جوجه رنگی دلمو شاد میکنه.وقتی بچه هام بهم میگن مامان،وحشت میکنم،یعنی من کی اینقدر بزرگ شدم که بشم تکیه گاه دو سه تا وروجک..منو ببرین بدین به مامانم تا گوشه ی چادرش رو بگیرم و باهاش برم حرم تا برگشتنی برام بستنی بخره،من بچگیمو میخوام!!!
من چند روز پیش یک اقایی رو دیدم ، که رو چمنای پارک خوابیده بود به شدددددت لاغر بود ، اول فکر کردم یک پسر یازده ساله یا کمتر باشه بعد دیدم ن تمام موهاش سفیده ، دلم میخواست همون جا بزنم زیر گریه