تو دانشگاه من یه ادم درسخون و قیافه و تیپ معمولی و روابط اجتماعی نسبتا خوب بودم.
در عین اینکه با هیچ پسری دوست نبودم و خط قرمزهای خودمو داشتم با همه راحت برخورد میکردم و گاهی هم شوخی و خنده.
تو دوره ارشد یکی از پسرها با من بی دلیل لج شد و کل کلاسو که پسر بودن برعلیه من کرد
دلایلش شاید این بود که شاگرد اول بودم و گاهی هم شوخی میکردم باهاشون و ایشون پررو شده بود
این گذشت و من دیگه بااین اقا کاری نداشتم من ازدواج کردم با یکی از همدوره ای ها
بعد از دوسال به دلایلی طلاق گرفتم
الان درحال مهاجرتم و خوب طبیعتا با توجه به سنمون که ۳۵ ساله همه دوستام ازدواج کردن و بچه و زندگی دارن
من به خاطر کارهای مهاجرت با دوتا از اقایون دوره لیسانسم که البته اونموقع اونها ارشد بودم تماس گرفتم
دوتاشون اولش خیلی خوب و صمیمی برخورد کردن جوابمو دادن و راهنمایی کردن
یهو یکیشون دیگه محلم نذاشت 😔 یعنی سه روز طول کشید جواب یه سوالمو بده منم چون عزت نفس داشتم دیگه شمارشو پاک کردم
البته من به ایشون نگفتم ازدواج کردم و طلاق گرفتم.
دلیلیم نداشت. چون راجع به تز دکتری حرف میزدیم و استاد.
یکی دیگشونم که تو یه کشور دیگست و خانمش دندونپزشک و خارجیه با هم حرف زدیم و کلی تجدید خاطره و عکس خانمشو فرستاد و تاریخ تولد بچشو گفت. حتی گفت بیا اینجا برلت دوست پسر پیدا میکنیم که من گفتم من که هنوز موقعیت تجرد و تاهلمو به شنا نگفتم حالا بیام اونجا میگم (من دارم میرم کشوری که این اقا ساکن هستن)
حالا امروز پیغام دادم تولد بچشو تبریک گفتم (چون دوهفته پیش با استادم که صحبت میکردم و دوست این اقاست استادم گفتن که دوهفته دیگه بچش دنیا میاد ) و خیلی سرد گفت مرسی و گفت شنبه بدنیا اومد و جواب بقیه حرفامم نداد.
من دلم شکست.
با ذوق برای بچشون کادو خریدم.
چرا همه با من اینجور رفتار میکنن؟ من خودم حس میکنم حتی نسبت به استانداردها خودم سنگین و متین هم رفتارمیکنم.