یه بار به رلم گفتم که مامانم گفت برام اب بیار تو راه اشپزخونه کل ابشو خوردم بعد مامانم خندید گفت چرا مامانت خندید گفتم من اب تورو بخورم تو خندت نمیگیره😂😂😂😂😂😂😂😂 بدبخت پوکید من میگفتم چرا میخندی
ترم اول بودیم با دو تا ا دوستام رفتیم از سلف کوبیده گرفتیم برای اولین بار انوز سلف خلوت بود و تازه داشتیم قاشق های اول رو میخوردیم که دیدم چند تا پسر دارن چب چب نگاه میکنن اهمیت ندادیم گفتیم بخاطر خوشگلیو ایناستتت تا اینکه از حراست مردا دو نفر اومدن سمتمون گفتن از سلف آقاییون برید بیرون 😐 پسرا هم سوژمون کرده بودن کلااا دیگه غذا از گلومون پایین نرفت
تو خونه همسایمون بودم پسر همسایمون بیرون بود اومد رفتم پشت در قایم شدم بره تو اتاق برم خونمون یهو اومد اتقدر درو فشار داد که داشتم میمردم چون میدونست پشت درم😂😂😂😂