امروزاولین سالیه که یتیم شدم
اولین سالیه که بی پدر شدم
نمیدونم یک سال رو چه جوری با نبودش گذروندم
هنوزم که هنوزه داغش برام تازست انگار که همین دیروز بود که جلو چشام جون داد مرگشو با چشمای خودم تو دیار غربت توراه مشهد دیدمو وکاری از دستم برنمیومد جز جیغ زدن وصدازدن مردم اطرافم که بیان کمکم کنن بابامو بهم برگردونن....
نه نزدیک شهر بودیم نه بیمارستانی بود نه آمبولانس زود رسید
تو مسجد بین راهی مسافرا یهویی خاموش شد براهمیشه...
اون لحظه جون دادنش هرگز از جلو چشمام نمیره خداااا
بابام رو دستام جون داد صورت سردو یخشو دست میکشیدم نازش میکردم تافقط چشماشو باز کنه التماسش کردم 😭ولی برای همیشه چشماشوبست والان یک ساله که ندارمش بابامو ندارم خداااا
امشب دلم خیلی گرفته
شمایی که پستمو میخونی میشه برا آرامش وشادی بابام فاتحه بخونی 😢