سلام بچه ها دارم باگریه مینویسم الان تو این ماه دوبار خیلی بد باهاش دعواکردم هرچی از دهنم دراومد گفتم خیلی چیز شکستم بخداچون نمیتونم هضم کنم حرفشو اینجور خودمو خالی میکنم
شوهرم از دستم پیر شده ناراحته میریزه تو دلش میگه توکه میدونی اون شعور نداره چرا اینجور میکنی شخصیت خودتو پایین میاری
دلم خیلی گرفته
مادرشوهرم بهم قبلا غیر مستقیم گفت طلاشو من برداشتم قیامت ب پاکردم هرچی بود بهش گفتم خلاصه باز فروکش شد حالا بعد دوهفته گذشته
منم عصر از خونمون اومدم انجیر اورده بودم بهش تعارف کردم برداشت گفت وایسا گفتم چیه گفت طلامو تو برداشتی طلامو بده منم گفتم چی میگی گفت خاب دیدم تو برداشتی بده طلامو من کارکردم پول جمع کردم طلا گرفتم خلاصه باز دعواشروع شد کلی دادو گریه کردم بالا اوردم همه ظرفا رو سکستم
شوهرمم کلی ناراحته ازم