خانما من قشنگترین روزای زندگیمون ک تازه عروس بودم خونه مادرشوهرم حروم شد....تا شش ماه هم با اونا غذا میخوردیم اگه صبح یکم دیر بیدار میشدم از صبحونه خبری نبود ناهارا اگه دلم دوباره غذا میخواست روم نمیشد بگم در اتاقم را قفل میکردم شر میشد تنهایی با شوهرم میرفتیم خرید مادرشو نمیبردیم شر میشد همیشه تو خونه چه تو گرما چه تو سرما با بلوز دامن و روسری بودم متنفرم از اون روزای گند
من میدونستم این ماحراهارو دارم سه ماه موند ب عروسیم جدا شدم
من‌از شب عروسی تا آخر عمر همینجا هستم😔
چرا قبول کردی😥
حالا که تموم شده فراموششون کن خودت اذیت میشی
اه اه اه چ خوب ک تموم شد الان قدر زندگیتو بدون
آخی منم باهاشون تو یه ساختمونم ولی شوهرم میگه یه خونه دیگه بگیرم میگم نمیخوام میخوام همینجا بمونن خیلی دوست دارم که باهاشون زندگی کنم خیلی خوبن همیشه هوامو دارن
اخی چه بد
چرا خونه پدرت نموندی تا عروسی بگیرین
من فقط یکبار خیلی رو دلم موند
مادرشوهرم اینا شب خونه عموی شوهرم دعوت بودن، تا ما گفتیم شام میخواییم بریم بیرون ،همه رفتن خونه عمو شوهرم، جز مادرشوهرم
هی میکفت من تنهاتون نمیذارم
منم دوسال اول زندگیم باخانواده شوهرم بودم و اونا خیلی فهمیده بودن
خونواده شوهر نسل ۶۰ به پایین همیشه افتضاح هست :/
منم جدا هستم الان میخوان مجبورم کنن برم اونجا زندگی کنم طبقه بالا شون ولی بمیرم نمیرم حتی اگه شده جدا بشم
ارسال نظر شما
جدیدترین تاپیک های 2 روز گذشته
تاپیک های به روز شده
52 ثانیه پیش
54 ثانیه پیش
55 ثانیه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های امروز
