خانوما من با خانواده شوهرم توی یه ساختمونیم چند وقت پیش به مدت ۳ هفته باهاشون سر و سنگینبودم حتی دعوت میکردندهم رد میکردیم و نمیرفتیم
تااینکه پدرشوهرم اومد و پرسید قضیه رو و من مفصل کارا و حرفای مادرشوارمو گفتم اونم چندبار اومدو رفت و حرف اورد برد کرد اخر که مادرشوهرم اومد و گفت من منظوری ندارم و خود پدرشوهرم عذرخواهی کرد
اصل و اوصول حرفمون دخالتهای بیجای مادرشوهرم که شامل زندگیمون و همینطور بچه امو چی بپوشونمش و چی بدم بهش
و همینطور توی حرفاش کنایه به خانواده ام بود
حالا من اشتی کردم دوباره نرم نرم کاراش شروع شده حتی اگه از روی عادت باشه من چیکار کنم که هم باهاشون دوست باشم هم از خو مادرشوهرم بگیر تا خواهر شوهرام جرات نکنند که توی کارای بچه امو و خودمون حرفی بزنند
ی چیزی ک هست هروز و به مدت چند ساعت توی روز ۳ الی۴ دفعه بچه امو میبرند خونشون بازی کنند و... منم فرصت استراحت و تمیزی و پخت و پز پیدا میکنم بااین مشکل ندارم ولی همین اومد و رفتشون هست که باعث میشه میبینمشون وگرنه دلم میخاست مث همسایه و غریبه باشیم
م