شوهرم خرجی خونه رو میده اما مثلا براخرید کردنای من ی خورده باید زور بگم
دعوا راه بندازم ک بده
همشم میگ موجودیم کمه
من واقعا درکش کردم ولی دیگ تحملم کم شده
همش خودنو بادوستام مقایسه میکنم ک اوناچقدی راحت خرج میکتن ومن برای ی تیشرت ک میخوام بخرم کلی حسرت میخورم
بهش گفتم بزار کار کنم پشتم نبود گف من باهرکاری موافق نیستم حز زبانکده زدن
پیگیری کردیم دس دست کرد باز نشدپول جور نکرد واسم ک نتونستم مجوز بگیرم
حالا بحث اصلی ما دیروزه دیروز گ بحث کردیم بخانوادن گفتم ک مامدتیه بحث میکنیم
دیروز شوهرم چندتاچک منو زد وبهم گف تواین سال من کم نزاشتم برات
دکتر بردمت
دعانویس زردمت
تواین سه ماه ک نبردمت دکتر روانپزشک نمیخواستم روحیتو ببازی ک افسرده ای
نمیخواستم به قرص وابسته شی
بهش گفتم من بخانوادم میگم رفتارت بامن اینطوریه
بهم گفت خانوادت حتی ی سراغی نگرفتن ازت
همه مردم میدونن ازبس خونه هرکسی رفتیم حالت بدشد
همه میدونن مریضی وبرات کم نزاشتم(اینجاغیر مستقیم فهموند بهم ک مردم حق میدن بهم ک زن بگیرم)
همه میدونن ک من به تورسیدم وتوهمه چی کنارت بودم
من اینجا حس حقارت کردم ک گفت همه میدونن مریضی
خواهر بزرگم ک پیشش بودم وبهتون گفتم اذیتم میکرد_باز دیشب قضیه روفهمید اخه من جم کردم ک برم ودخترامو بزارم مادربزرگشون نزاشت
مدرشوهرمو خبرکرد اومد ثحبت کرد باهام ک نرو(ی مدت پیش بامدرشوهرم صحبت کردم وگله کردم شوهرم گف اگ راست میگی بروخونه بابان گله کن چون میدونن مقصری)
اینجا همه لطف وخوبی من درنظرش هیچه_____حالا خواهرم وپسرش ک درحکم برادرم بود وباهم بزرگ شدیم بهم گف دختراتو بزار وبروخونه بابات حدود دوماهی گوشیتو خاموش کن