برادرشوهرم میخواد اشتیمون بده برادر شوهر عسلویه زندگی میکنه چند وقته اومده اینجا دیده ما نمیریمو بیایم صبح زنگ زده شوهرم ک میخوام ببینمت
باخانومت بیا فلان جا عصر رفتیم پیشش براش قضیه رو گفتیم
بعد کفت من ب عقلمم نمیرسید اینجوری کرده باشن ولی من باید خرفای اوناروهم بشنوم من گفتم من خیلی دلم ازشون پره خیلی ( کارهایی با خودم خانوادم کردن ک اونم براتون میگم)ولی بخاطر مجتبی باشه ولی من دلم تا قیامت باهاشون صاف نخواهد شد
گفت نمیدونم ولی فردا ظهز بیاین خونه فرزانه( خواهرشوهرم)
ک حرف بزنیم
حالاااااا خواهرشوهرمم این وسط موش میدوند و همش استوری و این بچه بازیهارو برای من درمیاورد و دلم نمیخواد برم اونجا و اینکههههههه پدرشوهرم و مادرشوهرم طبقه بالا ما هستند منو شوهرم بحث میکردیم اومد پایین و هرچی خواست ب من و شوهرم گفت اول ب من گفت بعد شوهرم جوابشو داد ک برو تو خونت تو زندگیم دخالت نکن ب شماها چ اونم ب شوهرم کفت برو گمشو ازخونم بیرون بمنم گفت برو ی قبرستونی اینجا نباش بعد باز ب شوهرم گفت باید بزنی تو دهن زنت 😐حالا ک نمیزنی برین بمیرین و ازین خونه گمشین بیرون
اینارو داد میززززدک همسایه ریختن بیرون تو کوچه صدا رفت
شوهرمم دنبال خونس م بریم
حالا بدترررررر از همه اینه ک مادر شوهرم جد و جدشون دعا نویس و طلسم و اینا بوده و هست ب شوهرم گفته بود براحتی میتونم یکاری کنم سرشو بزاری لب باغچه ببری 😰ولی نکردم پس اینقدر زنم زنم نکن
حالا من هیلی میترسم اشتی کنیم و شوهرمو چیز خورش کنن یا اصلا زندگیمونو داغون کنن
یا اصلا برای چی باید بااین ادما اشتی کنم؟؟؟
ادمایی ک چهارسالع ب خدا قسم هروز اشک پسر خودشونو در میاوردن وای بحال من
اما با برادر شوهر رودروایستی دارم ای خدااااا😣