وقتی میگن زود قضاوت نکنید... شاید کسی پیش خودش فکر کنه آن چیز که عیان است چه حاجت به بیان است...ولی واقعا باید قبول کنیم که ما خدا نیستیم که از همه چی باخبر باشیم.۶ سال پیش برای پسر عموم رفتیم خواستگاری یه دختر خانم.خانواده عموی من به شدت سنتی و سخت گیر هستن و البته اینم بگم اینا مذهبی نیستن مذهبی نما هستن خیلی افراط میکنن به مذهبی ها بر نخوره.وقتی تو خونه دختر خانم بودیم زنعموم گفت عروس خانومو بگید بیاد ببنیم.مادر عروس هم دخترشو صدا زد.تا دختره از اتاق اومد بیرون(چادرسرش نبود ولی خیلی پوشش مباشب و سرسنگینی داشت) عموم که پدر داماد باشه با صدای بلد و اخم گفت دختر خوب میگن اینه؟ چه تحفه ایه.پدر دختره اخم کرد ولی هیچی نگفت مادر دختره که لبخند رو لباش خشک شد.خلاصه چاییمونو خوردیم و پاشدیم موقه رفتن زنعموم به مادر دختره گفت قسمت نبود ببخشید.من از این همه رک بودن خانواده عموم خیلی ناراحت شدم.بعد چند روز تصمیم گرفتن برن خواستگاری یه دختر دیگه که بر حسب اتفاق دختر خاله دختر قبلی بود.خلاصه رفتن خواستگاری ولی این دختر چادری بود همون دخترم پسندیدن و ازدواج کردن.خلاصه بعد چند سال این عروس دوماد طلاق گرفتن و به هیچ کس دلیل طلاقشونو نگفتن.بعد مدتها معلوم شد دختره با یه پسر تو فضای مجازی اشنا شده و تصمیم گرفته باهاش فرار کنه .اونم کجاااا مشهد.بر اساس شناختی که من از اون دختر قبلی که عموم و زنعموم بهش توهین کرده بودن اون دختر یه دختر باحجاب و چادری بود و دقیقا همون چیزی بود که عموم اینا میخواستن با این تفاوت که واقعا خامواده خوب و خدا شناسی داشت دختره اما عموم گول ضاهر دختر دومی رو خورد و زود قضاوت کرد