بچه ها باورتون نمیشه! برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.
سوند درد نداره فقط هی حس میکنی ادرارت داره میریزه که عادی میشه ولی سزارین بعد بی حسی آره درد داره که من با شیاف کاملا آروم میشدم
دخترم اگر عاشق شد😍حاضرم زندگی ام را بدهم تا اورا به عشقش برسانم😊میدانی؟ اگر خدای ناکرده انتخابش هم نامناسب باشد☹ رسیدن به عشقش خیلی بهتر از آن است که سالها با مردی زندگی کند و عقده ی گرفتن دستان عشقش پیرش کند😪
سوند اصلا درد نداره ، ولی بعد رفتن بی حسی افتضاااحه دردش ، خییییلی ، مخصوصا وقتی بعد چند ساعت سوند رو در میارن و میگن پاشو راه برو اون لحظه پاشدن خیلی بده
کاربر آشغالی که به پدرم توهین کردی بدون من هنوزم دارم برای تمام مرده هات و جدُآبادت لعنت میفرستم ، حتی اگر تو فراموش کنی اما یکی هست که هرروز داره تن مرده هاتو تو گور میلرزونه ، بی همه چیز🤬🖕🏻
دلم بهانه دارد! تو میدانی بهانه چیست؟ بهانه همان است که چمدان خالی را میگذاری کنار در تا بترسد، روسرت ات را شل میبندی تا اشاره کند "بکش جلو آن بی صاحب را " بی آنکه چتر بر سرت بگیری به باران میروی تا چتر نگاهش را روی سرت که نه روی دلت نگه دارد... خلاصه برای ما فقیر فقرا که به داشتن یک کف دست مهر و محبت محتاحیم ، بهانه همان است که دلت پرواز بخواهد اما کلی هزینه بابت قفس داده باشی...
من متوجه درد سوند زیاد نشدم،من بی حس نشدم بیهوش بودم،دردش قابل تحمله بنظرم خیلی بهتره تا طبیعی،موقعی ک درد داری ی شیاف دیکلوفناک میزنی اروم اروم میشه،تا پانسمانش بیوفته یکم تو صاف وایسادن اذیت میشی ولی خب بعد سه روز راحت میشی من ک خیلی خیلی راضی بودم
گرگ هر شب به شکار میرفت و بی آنکه چیزی شکار کند باز میگشت...شبی گرگ را ناراحت دیدم...با لاشه یک آهو در دهان به گله آمد!گرگ های گله شاد از این شکار او...پرسیدند چرا ناراحتی گرگ؟!!گفت:شبی در سیاهی بیابان چشمانش را دیدم؛دلم را ربود!هر شب به خواست پایم که نه به خواست دلم میرفتم تا تماشایش کنم...امشب محو تماشایش بودم که شنیدم صدای سگان ولگرد را؛دویدم...پریدم...زیر گلویش را گرفتم و دریدمش!!آنچنان دوستش داشتم که نمیخواستم ”سهم دلم”نصیب”سگان ولگرد”شود...
بچه ها طبیعی بیشتر درد داره یا سزارین؟ من نمیتونم تصمیم بگیرم
من طبیعی بودم بند ناف پیچید دورگردن بچم سز اورژانسی شدم،دردم خیلی شدید نشده بود ولی اونایی ک میدیدم دارن زایمان میکنن وحشت میکردم😰
گرگ هر شب به شکار میرفت و بی آنکه چیزی شکار کند باز میگشت...شبی گرگ را ناراحت دیدم...با لاشه یک آهو در دهان به گله آمد!گرگ های گله شاد از این شکار او...پرسیدند چرا ناراحتی گرگ؟!!گفت:شبی در سیاهی بیابان چشمانش را دیدم؛دلم را ربود!هر شب به خواست پایم که نه به خواست دلم میرفتم تا تماشایش کنم...امشب محو تماشایش بودم که شنیدم صدای سگان ولگرد را؛دویدم...پریدم...زیر گلویش را گرفتم و دریدمش!!آنچنان دوستش داشتم که نمیخواستم ”سهم دلم”نصیب”سگان ولگرد”شود...