دوست عزیز.. اینکه بهت گفتم به دوستهات نگو چون خودم تجربه شو دارم..
منم نامزد بودم به هم زدم..
برای دوستام تعریف کردم..
هر وقت تو دانشگاه یکی بهم نگاه میکرد دوستام نگاههای معنی داری بهم میکردن که مثلا خوشحال نباش طرف بفهمه قبلا نامزد بودی ییخیالت میشه..
یا خاستگار میومد تا میگفتم سریع میگفتن میدونه قضیه گذشته ات رو .. مشکل نداره؟ خانوادش چی؟ ذوق حرف زدن رو ازم میگرفتن.. یا تو جمع میدیدی حرف شکست عشقی میزد یکی سریع از من میپرسیدن تو چطور بودی چطور فراموش کردی چه ایرادایی داشت و مدام خاطرات تلخ رو برام یادآوری میکردن و اگر تو جمع یه نفر پیدا میشد که داستان منو نمیدونست وسط این حرفها اونم حالی میشد..گاهی بعضیا به عمد حرفی میزدن که میرنجیدم گاهی هم از روی نادونی .. ولی خیلی از دوستهام رو دوست داشتم و کنارشون روزای خوش داشتم و نمیتونستم سر هر حرف مفتی رهاشون کنم.. ولی تو یه جاهایی یه کلاسهایی که میرفتم مثلا و جمعی که باهاشون دوست میشدم حتی در حد صمیمیت و از گذشته هیچی نمیگفتم هیچ قضاوتی راجبم نبود هیچ نگاهی هیچ حرف و سوالی که شایدخیلی مهم نبود ولی منو اذیت میکرد در کار نبود.. مشاور هم رفتم.. بهم گفت به هیچ کس نگو اگرم پسری عاشقت شد چند جلسه دونفره باهاش بیرون برو ببین چقدر تو رو میخواد چقدر حاضرت برات از خودش بگذره چقدر شبیه ایده ال هات هست.. اگر دیدی این همونیه که میخوای قبل اینکه بهش دل ببندی ماجرا رو بگو..اگر نخواست بره.. ولی اگر از اول هر خواستگاری میاد این مسئله رو بگی کل شهر ماجرای خصوصی زندگی تو رو میفهمن ... خودت اذیت میشی .. منم هر پسری سمتم میومد اول سعی میکردم بفهمم لیاقت داره یا نه.. اگر نه که همون اول ردش میکردم ..اگر میدیدم پسر بدی نیست خوبیهامو نجابتم رو و...بهش نشون میدادم بعد که طرف جدی میشد برای خاستگاری اومدن بهش میگفتم.. هیچ وقت نشد من تا حدودی از کسی خوشم بیاد طرف منو خوب بشناسه بعد ماجرا رو بگم و سر این موضوع کنار بکشه.. اکثرا تو جلسات صحبت به تفاهم نمیرسیدیم و طرف میرفت.. به شوهرمم همینجور..فقط حیف که تمام اون تایمها سعی کردم شایستگیمو به دیگران ثابت کنم و موقع انتخابهام پدر مادرم راهنماییم نکردن..
نامزد اولم نماز روزه کاری دیپلمه تو سری خور راحت میشد سوارش بشی.. بلد نبود گیر بده غیرتی بازی و..دود و مشروب و.. اصلا.. خدایی..ولی بد تیپ بود خسیس بود زبون باز نبود و منم مثل تو بچه بودم عقلم نرسید خودم درست کنم سر و تیپشو..یادش بدم که دوست دارم چطور باهام حرف بزنه....وقتی گفتم نمیخوامش رفت.. نفهمیدم این آزارش به مورچه هم نمیرسه یه تو بهم نگفت.. ولی شوهرم نماز روزه چی هست اصلا.. سیکل هم به زور..کاری هست...زور گو و دعوایی یه پا ارازل.. خوش تیپ.. بدنساز.. ولخرج.. زبون باز.. منم گفتم نماز روزه گفت میخونم و یه مدت الکی خوند خرم کرد..درس هم گفت تا دیپلم شبانه برمیدارم میخونم..ارازل بودنش رو هم تو تحقیقات از مردم پرسیدیم نگفتن.. نگو از ترسشون نگفتن.. در ظاهر همه چی اکی بود..بعد هم فهمیدم یه جورایی ساقی محل..الان دیگه اونجوری نیست ولی هر روز یه کم میخوره.. از بد دلیش و بدهنیش نگم.. همونجور که زبون بازه بددهن هم هست همونجور که بلده بخندونه بلده اشک هم دربیاره..خوب میگردونه میچرخونه ولی تنها از در بیرون نمیتونم برم
اوایل خانوادمو مقصر میدونستم که یادم ندادن اولی رو دوست ندارم بله ندم که بعد بگم نه یه عمر سر اون اشتباه موقعیتهای خوب رو از دست بدم..یادم ندادن پسری که خوب بلده به خودش برسه تو نگاهش کنی دیگرانم نگاهش میکنن یا اگر بلده زبون بازی کنه بلده کجا ببره چی بخره چیکار کنه برای یه زن..قبلا رفته خرج کرده مخ زیاد زده استاد شده..
ولی به مرور که پخته شدم دیدم هر زنی یه جور میکشه..اگر زبون باز نیست تو دلت عقده هر حرف قشنگی میمونه از اون طرفم بلد نیست رو هوا مخ بزنه..اگر مرد پول داره حالشو میبری از اون طرفم ممکن به یه کسایی حال بده که روحتم خبردار نشه..اگر فقیره برات خرج نمیکنه عوضش نداره که جایی بره گوهی بخوره..
یاد گرفتم هر چیزی از یه طرف اگر حسن از طرف دیگه ممکن عیب هم باشه.. پسر اونجوری نخواستم اون حسن ها رو داشت اون عیبهارو هم داشت.. پسر اینجوری این حسن ها رو داشت عیب های خودش رو هم داشت که یا باید اونجوری رو میخواستم یا اینجوری رو..
پدر مادرم مقصر نبودن.. زندگی با یه بچه مثبت یا یه بچه منفی هر کدوم دغدغه های خودشو داره..
ببخشید زیاد حرف زدم.. فقط خواستم بدونی یه لحظه احساس کردم خودم برگشتم به گذشته و خواستم از ته دل راهنماییت کنم..ایشاا.. زندگیت رو دور ارامش و شادی ابدی بیوفته..