دیروز مامانم یه کاری کرد منو ناراحت کرد اومدم بهش بگم چرا اینکارو کردی مثثثل همیشه خودشو انداخت جلو
جلو بابام شیییییر میشه از چی از دهنش در میاد میگه موضوع رو با دروغ عوض میکنه تا بابام دلش بسوزه واسش میدونه بابام منو کتک میزنه جو میداد تا بابام منو بزنه هرررررر چی از دهنش در اومد گفت یعنی یه نفر حرفاشو می شنید میگفت این دشمن خونی توعه نقطه ضعفتو میدونه خب مادرمه بعد تو دعوا میکنه تو سرم زخم زبانش واااای هیچوقت یادم نمیره چقدر منو تحقیر کرد هییییچوقت بابام میزنه فیزیکی اینم با زبانش قلبمو می شکنه جاشون زندگیمو خراب کردن تو سن پانزده سالگی مجبورم کردن با یه باشی ازدواج کنم چون بچه بودم و اینکه بابام اونقدر کتکم زده بود و از اون اول بی مهری دیده بودم اعتماد به نفس نداشتم یعنی گریه میکردم ولی رو حرفم نمیمونم از یه طرف گفتم باهاش ازدواج میکنم شاید از دست اینا راحت شدم....
در صورتی که...
هر کدوم یه دروغ الانم که جدا شدم باز میگن تقصیر خودت بود یعنییییی متنفرم ازشووووووون😭😭😭😭
تو خونه من شام و ناهار میذارم قدر نمیدونن یه لباس خریدنو و منت سر من میذاره هر روز میگه تو هر چی خواستی خریدم بازم زبونت درازه دلشون میخواد تحقیر کنن هیچی نگی....