امروز دختر يكي از اشناها دو روز خونه ما بود
باهاش بازي كردن اين دو روز و خوش گذروندن
امشب از اينكه دختره رفته ناراحت بود تا جاييكه اومدم اتاق ديدم داره گريه ميكنه گفتم چي شد سريع اشكهاش رو پاك كرد تا نبينم. هي گفتم از چيزي ناراحتي بگو. گفت نه ناراحت نيستم و گريه نميكردم.
قبلش ازم پرسيده بود كه باز كي مياد اون دختره و متوجه شده بودم كه دوست داره بازم بياد
دختره هم همسن و سالشه