٤ارديبهشت مادرم رو از دست دادم
مادري ك فقط برام مادري نكرد از هركس و هرچيزي تو اين دنيا بهم نزديكتر بود
رفيقم همراهم پايه همه كارام و...
تمام لحظه هارو باهم بوديم و من نزديكترين رفيق و همراهمو از دست دادم و از من در برابر خودمم حتي دفاع ميكرد و تو روي همه بخاطرم وايساد حتي بابام
اخرين نفر من پيشش بودن تا نيم قبل از تموم كردن باهام حرف زده و پيام داده خبرشو ب من دادن اولين نفر من رسيدم رو سرش هرروز باهم بيرون و باشگاه بوديم از جزئي ترين مسائلم حتي دوس پسر چنديدن و چندسالم و عشقم خبر داشت حتي گهگداري بخاطر من باهاش در ارتباط بود اينارو ميگم ك بدونين خيلي نزديك بوديم
بعد از مادرم حتي نذاشتن راحت و اروم براش عذاداري كنم مدام اتفاقات بد مدام دعوا و حسادت حتي ب قبر و مراسمش و اسم زن گرفتن برا پدرم و هيچكس اندازه من شاهد نبوده مادرم چقد برا اين زندگي تلاش كرده و جمع كرده و حالا يكي ديگه ب راحتي ميخواد بشينه رو زندگيش
مسئله اينه الان ك من فوق العاده بي احساس شدم
دلم ميخواد ي سري ادما بميرن تا من يكم دلم خنك شه و شايد اروم بگيرن دلم ميخواد عذاب بكشن دلم ميخواد درگير باشن البته ي سري ن همه
ديگه برام اهميتي نداره چ اتفاقي ميفته فقط ميخوام پدرم حق و ارثمو بده
وقتي بهش فك ميكنم كسي ديگه ميخواد توش سهيم شه ميخوان رواني شم