دیگه سیمکارت ندارم😐 توی تاپیکای سیاسی من دیگه حرف نمیزنم🤐🥺🌺🍃🍃درویشی تهی دست از کنار باغ کریم خان زند عبور میکرد. چشمش به شاه افتاد و با دست اشاره ای به او کرد. کریم خان دستور داد درویش را به داخل باغ آوردند. کریم خان گفت: «این اشاره های تو برای چه بود؟»درویش گفت: «نام من کریم است و نام تو هم کریم و خدا هم کریم. آن کریم به تو چقدر داده است و به من چی داده؟»کریم خان در حال کشیدن قلیان بود. گفت: «چه میخواهی؟»درویش گفت: «همین قلیان، مرا بس است.»چند روز بعد درویش قلیان را به بازار برد و قلیان بفروخت. خریدار قلیان کسی نبود جز فردی که میخواست نزد کریم خان رفته و تحفه برای خان ببرد، که از قلیلن خوشش آمد و آن را لایق کریم خان زند دانست. پس جیب درویش پر از سکه کرد و قلیان نزد کریم خان برد. چند روزی گذشت. درویش جهت تشکر نزد خان رفت. ناگه چشمش به قلیان افتاد و گفت:«نه من کریمم نه تو. کریم فقط خداست، که جیب مرا پر از پول کرد و قلیان تو هم سر جایش هست.»🍃🌺🍃 امضامو هفتهای یکبار بروز میکنم🤗😍
استارتر عزیزم اجازه دارم از این تریبون دوستان رو به تاپیک آخرم برا نظرخواهی دعوت کنم؟
من ساده ام ،ساده ساده ساده.من آگاهانه سادگی را برگزیده ام نه از روی بیچارگی ،برعکس سادگی عین چاره من است چاره رهایی ام از بنده مشغله های ریزو درشت مادی،سادگی پناه بردن به قاصدکی در دشت که اجازه میدهد پرهایش را به دست باد بسپارم و در ذهنم سرنوشت هر کدام را داستانی کنم و همراه با پرورش آنها در دشتهای دور تر داستانم را بارور تر کنم و سادگی اینکه در باغچه نعنای مادرم رد حلزونها را بگیرمو ساعت ها به رفت و آمدشان نگاه کنم و از خانه به دوشیشان احساس قوی بودن بگیرم. من آگاهانه ساده ام.ساده ساده ساده...