سلام خیلی خوش اومدید که باهم درد و دل کنیم داستانم از قبل تایپ کردم همش سه قسمت بیشتر نیست و تند تند میذارم تا خسته نشید
راستش منم الان شش ماهه عروسی کردم ، شوهرم 30 سالشه میدونستم قبلا شوهرم خواستگاری یکی از اقوامشون رفته ولی نمیدونستم کی بوده و چرا موفق به ازدواج نشده، ما از طریق یک واسطه آشنا شدیم و سنتی ازدواج کردیم و فامیل هم نمیشیم و همه ی شناخت ما بعد از خواستگاری به صورت رسمی اتفاق افتاد، ولی تازگیا ناخواسته داستان عشق قبلی شوهرم رو فهمیدم،اینم یکی از اقوامشون با اصرار خودم بهم گفت و بهش قول دادم که نگم از اون شنیدم
شوهرم از بچگی عاشق دختر پسر عمش بوده، یعنی عاشقی تا سرحد مرگش، تقریبا پنج سالی باهم اختلاف سنی داشتند، دقیق کسی نمیدونه چند سال باهم دوست بودند ولی حدودن هشت نه سالی میشده، با اینکه فامیل بودند ولی هیچکس نمیدونه اینا باهم دوست شدن ، شوهرم یک جورایی معلوم بود بهش علاقه داره ولی کسی نمیدونست که باهم ارتباط دارند ، بیرون میرند و مثل لی لی و مجنونن، با اینکه تو یک شهر زندگی میکردند آخه شوهر من خیلی آدم ساکت و مرموزیه و کسی بهش شک نمیکنه، اصلا دم به تله نمیده به اون دختره هم همه چیز یاد میده چطور برخورد کنه تا کسی از این دوستیشون خبردار نشه
من اینهمه نگفتم که آخرش بشنوم عاشق هم نبودند، چون خیلی اتفاقات دیگه هم بوده که اینجا نگفتم، و شما هم ...
سلام دوستم وقتی داشتی تعریف میکردی انگار زندگی منو میگفتی من و پسر عمم از کودکی همدیگر و دوست داشتیم وقتی هفده ساله شدیم هر دو می دونستیم یعنی به صورت پنهان همه میدونستن یک نمونه اگر مسافرت میرفتن خانوادش اون نمیرفت همه میدونستن چرا یا مثلاً میرفتم خونشون برام ماهی کباب میکرد چون جمعش خورده بودن ایشون نخورده بود خانمهایی که منکر همچین عشق هایی شدن یا متهم کردن قطعا چنین عشقی تو زندگیشون نبوده پدرمن هم به شدت مخالف بود مراسممون رو به هم زد و ... حالا هم ایشون هم من ازدواج کردیم از دیدار همدیگه هم فرار می کنیم چون به زندگی و همسر فعلیمون متعهدیم بپذیر که این عشق بوده اما یقین بدون همچین عاشقایی هرز نیستن همسرت الان یقین بدون به تو متعهد هست بهش عشق بورز و زندگیتو شیرین سپری کن
احتمال خيلي زياد اوني كه برات تعريف كرده يخورده بيشتر از اونچه بوده تعريف كرده ، به اينم فكر كن. در ضمن اگه مردي زنيو بخواد دنيا باش مخالفت كنن ولش نميكنه، شوهرت اونقدرها عاشق نبوده . حالا اگه دختره شوهرتو ول كرده بودو ازدواج كرده بود ، ميتونستي بگي شوهرت خيللللي عاشق بوده . ولي وقتي جا زده نه مطمئن باش خبري از عشق اساطيري نبوده
همسر منم قبل من دخترعمشو دوست داشت اونم دقیقا عشق آتشین به قول شما
دقیقا اوایل ازدواجم بود یکی از فامیلای حسودش اومد بهم گفت و منم مث شما اولش ناراحت شدم ولی بعدش فهمیدم قصداون شخص تخریب زندگی منه وخیلیهاشو اصلا دروغ سر هم کرده تا منو به زندگیم سردکنه ،دقت کن اون شخصی که بهت گفته سابقه خوبی تو فامیل داره یا نداره ،بعد بشین واسه حرفایی که درمورد گذشته ست اشک بریز
وفتی میری نبش قبر میکنی باید هم داغون بشی. گذشته ی شوهرت اصلا ربطی به تو نداشت. اگه الان اون بهت محبت میکنع گذشته اشو فراموش کن. من نمیدونم شما زنها با این کارهاتون میخوایین چیو به کی ثابت کنید . الکی دنبال خراب کردن زندگیتوت نباشید.
تنها زمانى “صبور”خواهى شد،که “صبر”را یک”قدرت”بدانی نه یک “ضعف”…آنچه “ویران مان” مى کند“روزگار” نیست !حوصله ی “کوچک”براى “آرزوهاى بزرگ” ماست …........................................................................دو چیز شخصیت ات را تعین می کند :صبر وقتی چیزی نداری رفتارت وقتی همه چیز داری !
والا تنها چیزی که به ذهن من میرسه اینه که اگه همسرت تا این حد که داری میگی عاشق اون خانم بود قاعداتا قبل از اون خانم ازدواج نمیکرد! پس یه کورسوی امید توی ذهنت داشته باش
شاید عشقش قبل از ازدواج با شما فروکش کرده
وگرنه با یه امید کوچیک به آینده و ایمان به عشقش صبر میکرد
سنی هم که نداشته
خداوند می بیند و میپوشاند مردم نمی بینند و فریاد میزنند..
شما نباید خودتو درگیر گذشته میکردی. اون گذشته مال شوهر شماست و تمام شده رفته . سعی کن انقد زندگی و شوهرت رو ( اگه ادم با لیاقت و خوبیه ) دوست داشته باشی که دیگه اصلا یاد گذشتش هم نیفته .این شما هستی که میتونی همه چیزو با رفتار و سیاستت عوض کنی .
چی بگم والا اگه واقعا عاشقش بوده ک تو دلش نگه میداره فراموش نمیکنه،چون من خودم با یکی لیلی و مجنون بودیم حالا من ۶ ساله ازدواج کردم،ولی اون نمیکنه میگه نمیتونم با کسی،زندگی کنم چون همش ب فکرتم
حالا فکر نکنید دختره آدم تیغ زنی بوده اونم واقعا عاشقش بوده ،چون بهش نمیخورد که آدم بدی باشه و شوهر ...
خب این خیلی مسئله مهم و حساسیه و شما حق داری ناراحت باشی . یعنی من عمرا نمیتونم تو این شرایط زندگی کنم چون خودم ذاتا شکاکم .
دوست عزیز شما نباید مسئله رو پیگیری میکردی بعضی وقتا بی خبری خودش بهترین خبره !!! و اون عزیزی هم که برات تعریف کرده کارش اصلا پسندیده نبوده . لااقل میتونست یکم سانسور کنه . در هر حال این موضوعیه که قبل وجود شما رخ داده و نمیشه شوهرتون رو محکوم کرد و چیزی که مهمه ازین به بعدشه. شما گفتین شوهرتون موقع روبرو شدن با نوه عمه ش دوری میکرد این نشونه خوبیه که یعنی سنگشو انداخته ونمیخواد که باهاش روبرو بشه حالا ممکنه بخاطر عشق باشه یا ممکنه نفرت . از این به بعد رفتار شما مهمه. ابدا و تحت هیچ شرایطی به روی شوهرت نیار که میدونی . شوهرت اگه بدونه مطلع شدی ممکنه قبح قضیه بره و دیگه راحت باهاش روبرو بشه حتی جلوی شما !! توجهت رو به شوهرت زیاد کن اونقدر سرگرمش کن تا یادش بره. این مسئله فقط با مرور زمان حل میشه. رفته رفته که عاشقت میشه و بچه دار میشه و دغدغه های زندگی باعث میشه که فرلموش کنه . هیچ وقت نگو شوهرم زرنگه و نم پس نمیده خدایی نکرده اگه بهش فکر کنه یا باهاش صحبت پنهونی داشته باشه مصلما شما میفهمی. به هیچ عنوان نذار باهم روبرو بشن. تو مراسمی که میدونی اونم هست سعی کن با بهونه آوردن نری. یادت باشه هیچ وقت به روی همسرت نزنی .