حالا فکر نکنید دختره آدم تیغ زنی بوده اونم واقعا عاشقش بوده ،چون بهش نمیخورد که آدم بدی باشه و شوهر منم آدم زیرکیه و کسی نیست که به شغال باج بده،فقط برای کسایی که واقعا شوهرمو دوست دارند دست و دلبازی میکنه، و اصلا اون موقع شوهرم و ضعش خوب هم نبوده،دختره هم خیلی خوشگل بود واقعا، شوهر منم اینقدر بهش محبت کرده بود تا دلشو به دست آورده بود البته شوهرم هم آدم با ادبیه هم اخلاقش خوبه، از وقتی باهم ازدواج کردیم فقط یکبار هم دیگه رو دیدند راستش رفتارشون یخورده شک برانگیز بود ولی من اونموقع نمیدونستم، شک برانگیز یعنی حس کردم از روبه رو شدن باهم فرار هم میکردن، اون دختره هم اصلا با من حرف نمیزد و فقط در حد یک سلام از من دوری میکرد، شوهر منم با شوهر اون همین رفتارو داشت چون اونم ازدواج کرده بود، و ما خیلی زود دیگه با بهونه های شوهرم از اونجا رفتیم و نموندیم، میخواست هر چی زودتر فقط از اونجا بره
حالا با این موضوعاتی که فهمیدم و این چیزا که یادم اومد از رفتار شوهرم واقعا دارم دیوونه میشم و فقط دارم گریه میکنم
راستش شوهرم آدم خوبیه و هیچ چیز تو زندگی کم نذاشته، تو نامزدی و عقد هم رفتار غیرعادی ازش ندیدم فقط خیلی آدم کم حرفیه و تو جمع و این چیزا زیاد نمیاد و سرش تو کار خودشه که قبل از ازدواج هم همینجور بوده و من تعجب میکنم که آدمی با این خصوصیات چطور میتونه این همه سال همچین رابطه پنهانی داشته باشه ، الان هم عشق قبلیش شده حووی من و اینکه شوهرم دلش پیش اون باشه دارم دیوونم میکنه،اصلا هم نمیخوام این مسئله رو به روش بیارم ولی از تو دارم میترکم